درعمق خاموشی و عزلت و سکوت
تو دوبار مردی آقای کریم باوی !
لبخند بیرنگ آقا کریم روی تخت بیمارستان غمانگیزترین تصویری است که از او به یادگار خواهد ماند.
به گزارش ورزش سه، هیچ ورزشکاری شبیه دوران بازنشستگیاش نیست؛ به خصوص اگر در زندگی ورزشی، برای گذران زندگی در میانسالی و پیری، به اندازه کافی ذخیره نکرده باشد. حتی اگر این ورزشکار توسط مردم، خیلی دوست داشته شود، باز هم بعد از آویختن کفشها، بهدشواری روزگار را پشت سر خواهد گذاشت بخصوص اگردر جوانی همه چیز به باد رفته باشد.
وحید هاشمیان، ستاره سابق فوتبال ایران و مربی سابق تیم ملی، یکبار در مصاحبهای از افسردگی عمیق بعد از ترک فوتبال گفته بود. وقتی که یک فوتبالیست، یک فعالیت روزانه لذتبخش را ترک میکند و آرام آرام از تیتر روزنامهها هم فاصله میگیرد؛ این چیزی است که میتواند هر کسی را از پا دربیاورد و افسرده کند. تازه شما ممکن است به عنوان یک فوتبالیست، در دوران بازیگری درآمد خوبی داشته و مایملکی برای دوران بعد جمع کنید یا به سرعت به جمع مربیان بپیوندید و فعالیت جدیدی را آغاز کنید اما همه این شانس را ندارند و بعضی از آنها به مرور زمان، خسته، افسرده و دلمرده میشوند و گاهی کار به جایی میرسد که آرزوی رفتن از این دنیا را میکنند.
امروز رحیم یوسفی، هافبک سابق پرسپولیس در دهه های نه چندان دور و همتیمی کریم باوی، از گرفتاریهای این سرزن استثنایی فوتبال ایران گفت و اینکه چقدر برای فوتبالیستها سخت است که از روی شانههای مردم، ناگهان به زمین سرد واقعیت سقوط میکنند.
تصورش را نگاه کنید که خوگرفته به این توجه شدید و تشویقهای چند ده هزار نفری، ناگهان خود را پرت شده به داخل یک سیاهچاله ببینید.جایی که خبری از دراپ 100 متری عابدزاده و آن قطع توپ فرصتطلبانه برای پیروزی تاریخی مقابل کویت نیست. جایی دور از حلقههای شادی هفتگی بعد از هر گل با شاهین و پرسپولیس و تیم ملی و تهران الف. آن عکسهای زیبا با پرشهای بلند به خال آسمان وقتی قرار بود توپ با قدرتی باورنکردنی به تور دروازه حریف بچسبد.
این موضوع برای بسیاری از فوتبالیستهای دهه ۱۳۶۰، ملموستر هم هست. اشتغال آنها به فوتبال مربوط به زمانی است که این رشته ورزشی پول چندانی نداشت و از شبکههای اجتماعی هم خبری نبود. تصویر زیادی از آنها پخش نمیشد و انتشار عکس و اسم شان دو هفته نامه اصلی ورزشی با صفحات محدود نهایت آرزوی آنها بود. (شاید باور نکنید اما گرفتن تاکسی یک امتیاز برای فوقستارههای آن دوره بود- فکر کنید آقای گل امروز لیگ در خیابان مسافر بزند!)
اما هرچه که بود بازهم در دوره فوتبال خوش میگذشت و آنها بیشترین توجه را در جریان مسابقات و در یک دوره هفتگی از هواداران روی سکوها میگرفتند ولی خیلیهایشان وقتی دوران فوتبالشان به پایان رسید، جوری از این محیط دور شدند که انگار پیش از آن، وجود نداشتهاند...
اگرچه تعدادی از آنها خوششانستر و به هر حال کارآمدتر بودند و موفق شدند دوره مربیگری را به دوره فوتبال بچسبانند و این زندگی را ادامه دهند.
اما برای کریم باوی که بسیاری نمیدانستند آخرین بازی دوره فوتبالش را در تیمی به نام سرخه حصار انجام داده و در سال ۱۳۷۴، از فوتبال کنارهگیری کرده، تلاشهای گاه و بیگاه برای مربی شدن یا بازگشت به قاب توجهات، آنچنان ثمربخش نبوده و او با وجود مصاحبهاش با یکی از روزنامههای ورزشی یا حضور در برنامه 90 یا آن گفتوگویی جنجالیاش با هفتهنامه تماشاگران در سال ۱۳۸۰، بعد از فوتبالش، به فراموشخانه فوتبال ایران تبعید شده و راهی برای خروج از آن نداشت.
تصویری که اکبر یوسفی بازیکن سالهای دور پاس و تیم ملی، از او گرفته و کریم را با حالتی سرگشته و با نگاهی عجیب به دوربین نشان میدهد، نشانگر شرایطی است که او پیش از مرگ، تجربه میکرد؛ اتفاقی که با پیشروی سرطان، اجتنابناپذیر و یقه او را دودستی چسبیده بود اما این مهاجم بلندقامتِ سرزنِ بیزبان سادهدل، سالها پیشتر، مرگ را تجربه کرده بود؛ وقتی آخرین ضربه را با پای کوتاهتر و همیشه دردناکش به توپ زده و آخرین دور افتخارش را در زمین فوتبال زده بود.
ممکن است برای بسیاری از ورزشکاران اتفاق بیفتد، برای باوی اما این تجربه، هولناکتر، غمانگیزتر و دشوارتر بود.
روحش شاد و یادش گرامی.
پژمان راهبر