به بهانه يكمين سالگرد درگذشت برادرم "حميدرضا صدر"
پیراهنهای همیشه؛ آخرین گریه برای دیهگو
حکایتی از پيراهن دست خدا، گل قرن، عكس و امضایی تاریخی و اشکهای حميد!
به گزارش ورزش سه ، زمانی که استیو هاج، هافبک تیم ملی انگلیس، پس از بازی انگلیس با آرژانتین در فینال جام جهانی ١٩٨٦، پیراهن خود را با "دیهگو مارادونا" رد و بدل کرد، ذرهای تصورش را نمیکرد پشتيباني مالي بازنشستگی خود را تضمين كرده است.
پیراهن مارادونا در آن بازیِ نمادین تاريخ فوتبال، در مرحله یکچهارم نهایی که منجر به حذف انگلیس از رقابتهای مکزیک شد، اکنون در حراجی ۷.۱ میلیون پوند به فروش رسیده است.
ارزش این پیراهن طي ايام افزایش یافت؛ مارادونا، احتمالاً بهترین بازیکن تاریخ، و از چشمان من و برادرانم و بسياري از شما، بدونشك بهترين، اين پيراهن را در يكي از معروفترين ديدارهاي تاريخ جام جهاني و فوتبال به تن داشت. وقايع حول و حوش بيرون و داخل زمين به داستانهاي افسانهاي هزار و يک شب پيوسته است.
جنگ فالكلند ميان انگليس و آرژانتين در آن دوران و ٢ گل ديهگو مارادونا كه هر كدام به افسانه تبديل شده است. گل "دست خدا" و گل دومي كه به انتخاب طرفداران فوتبال در سراسر جهان از سوي فيفا رسما "گل قرن بيستم" نام گرفت.
از قضا استيو هاج در حادثهای که منجر به گل اول شد، دست داشت. قبل از اینکه مارادونا از حیله گری خود استفاده کند و با دست به توپ ضربه بزند، هاج با ضربه نامتعادلي توپ را روي هوا به سوي پیتر شیلتون دروازهبان انگليس باز ميگرداند! مارادونا در اوایل نیمه دوم در ورزشگاه آزتکا در مکزیکوسیتی با گل "دست خدا" آرژانتین را به برتری رساند و در نهایت چند دقيقه بعد، انگلیسیها را با "گل قرن" از پاي درآورد. جاييكه ديهگوی قهار و اعجوبه، يكتنه نیمی از تیم انگلیس را دریبل زد.
علیرغم هجوم دیرهنگام انگلیس، آرژانتین بازی را ٢-١ برد و سپس با عبور از سد بلژيك و آلمان قهرمان جام جهاني ١٩٨٦ شد. جام جهاني ديه گو آرماندو مارادونا.
حراج پیراهن مارادونا یک روز خوب برای هاج ٥٩ ساله است که در ٣٥ سال گذشته لباس ارزشمند و تاريخي را در اختیار داشته است، و در طي دو دهه گذشته در موزه فوتبال منچستر بهنمایش گذاشته شده بود.
احتمالاً هاج اگر مايل باشد هرگز مجبور نیست سر کار بازگردد و دست به سياه و سفيد بزند. هاج قبلاً فاش کرده بود که چگونه این پیراهن را به دست آورده است؛
"غمگين با افكار خودم در تونل قدم میزدم و مارادونا در جهت مخالف من حركت ميكرد. بدون رد و بدل شدن كلمهاي، فقط پیراهنم را در آوردم و ديهگو پيراهن خود را در دستانم قرار داد. بیش از ٣٥ سال است كه مفتخر حفظ اين پيراهن هستم، از زمانیکه دیهگو و من پیراهنهای خود را در تونل پس از مسابقه معروف عوض کردیم؛ مطلقا بازي در مقابل یکی از بهترین و باشکوهترین بازیکنان تاريخ فوتبال در تمام دورانها برايم افتخار آميز بوده است. همچنین به اشتراك گذاشتن آن با مردم، طي ٢٠ سال گذشته در موزه ملی فوتبال، جاییکه در معرض دید عموم قرار گرفته بود، مايه خوشحالي من بوده است.
پیراهن دست خدا برای دنیای فوتبال، مردم آرژانتین و مردم انگلیس جايگاه فرهنگی خاص و عمیقی دارد و من مطمئن هستم که مالک جدید به داشتن نمادینترین و با ارزشترين پیراهن فوتبال جهان افتخار زیادی خواهد كرد."
پيتر شيلتون و مارادونا و گل "دست خدا"
پیتر شیلتون دروازهبان سابق تیم ملی انگلیس در سال ٨٦ و ركورد دار تعداد حضور با ١٢٥ بازي براي انگلستان هنوز هم دل چركين است. "از پیراهن دست خدا دیهگو مارادونا برای تمیز کردن ظروف هم استفاده نمیكنم. و پس از فروش ٧ ميليوني پيراهن، به شوخی اضافه كرد؛ "خوشحال است که یک انگلیسی بالاخره چیزی از آن بازي بهدست آورد. هاج خوب میدانست چه میكند، در آن زمان ما همگي خيلي عصباني بوديم و او به ما هيچ چيز در مورد تعويض پيراهن نگفت. در آن گرماگرم و بلبشو اون پيراهن به هزار قطعه تبدیل میشد و شرط میبندم حالا هاج خوشحال است ما این کار را نکردیم"
حراج پيراهن مارادونا در ساتبيز Sotheby's / May 2022
آرژانتین از خريدار يا خریداران پیراهن «دست خدا» متعلق به دیهگو مارادونا درخواست خواهد کرد که پس از خرید آن با رکورد 7.1 میلیون پوندي، آن را برای تولد اسطوره فوتبال قرض بگيرد.
رئیس هیئتی از کشور زادگاه ستاره فقید فوتبال از برندگان مناقصه حراج ساتبيز درخواست كرد، پيراهن معروف را به بهانه سالروز ٦٢ سالگي مارادونا در ٣٠ اكتبر، در اختيار آن ها قرار دهند تا در این کشور بهنمایش گذارده شود.
مارسلو اورداس، کلکسیونر معروف، امروز پس از از دست دادن شانس خريد پیراهنی که دیهگو هنگام به ثمر رساندن دو گلی که به انگلیس در جام جهانی ١٩٨٦ مکزیک به ثمر رساند، گریه کرد. این پیراهن بعد از ظهر چهارشنبه در ساتبیز به قیمت 7,142,500 پوند به فروش رفت. خریدار آن همچنان ناشناس است اما حدس و گمانها و گزارشها گواهی از آن دارد که طبق معمول این روزها، مالك يا مالكان آن اهل خاورميانه، از شیخهای عرب و مرتبط با منچستر سيتي، پیراهن ماردونا را با این مبلغ خریداری کرده است.
اين رکورد جدیدی در حراجیهای رسمی و معتبر جهان برای هر گونه یادگاری و اقلام با ارزش بهجا مانده ورزشی است.
هیئت آرژانتینی متشکل از خانواده مارادونا، یک شرکت خصوصی یادگاری و اتحادیه فوتبال آرژانتین، برای خرید این پیراهن میلیونی نيز به لندن رفته بودند.
یکی از اعضای این هیئت معتقد است: «بدون مجوز، چیزی را در معرض فروش قرار دادهاند که متعلق به مارادونا و فدراسیون فوتبال آرژانتین است. پیراهن مارادونا باید در آرژانتین باشد تا همه آرژانتینیها بتوانند از آن لذت ببرند، نه اینکه یک میلیونر آن را در کمد خود آویزان کند»
برام واچر، رئیس بخش لباس و کلکسیونهای مدرن ساتبی درباره پیراهن تاریخی مارادونا نیز اظهار کرد:
«دو گل مارادونا در این دیدار بهخوبی دو جنبه از شخصیت او را آشکار میکند و تعادلی مناسب ایجاد میکند. اولین گل واقعا آگاهانه و حیله گرانه بود و شامل عنصر شانس، اما پس از آن گل دوم را به ثمر رساند که یکی از باورنکردنیترین گلهای تاریخ بود، دست خدا و پرواز فرشته»
این معروفترین بازی در دوران حرفهای نابغه فوتبال بود که در آن زمان با ۲۵ سال سن تیم آرژانتین را به تنهایی به مقام قهرمانی جهان رساند.
۲۵ سال دربدری به دنبال امضای مارادونا
استیو هاج بعد از ۳۵ سال، ۷ میلیون به جیب زد. آرزوی ۲۵ ساله من شخصیتر و خالصانهتر از این حرفها بود.
همیشه با تماشای آن در قاب اتاقم، در طول سالیان سال احساس میکردم چیزی در آن گوشه کم دارد. به اعتقاد من از زيباترين و بهترين عكسهاي ورزش تمامي اعصار است. بهتر است در آغاز کمی از آن صحبت کنیم:
نگاهي به عكس؛ یک لحظه در زمان، باله در چمن سبز يا شكار آهو؟، فقط چند لحظهای به آن خیره شوید:
در آرشیو عکس های خیره کننده جام های جهانی فوتبال عکسی وجود دارد. نه فقط من و شما، بلكه خيلي ها می گویند بالاتر از بقیه ایستاده است. تصویری از مواجهه دیه گو مارادونا با 6 بازیکن بلژیک در جام جهانی ۱۹۸۲. اگر یک تصوير، فقط يك تصوير، بتواند نبوغ یک بازیکن را تماما در بر بگیرد، دقیقا همین است.
این عكس، جسارت و جرات ببر آرژانتینی و وحشت مطلق آهوهای بلژیکی را از چشم انداز رویارویی با او به نمایش می گذارد. وحشت و ترس در برابر قدرت، ظرافت و خونسردی. و هر آنچه از آن تسلط و زيبايي مي بارد.
استیو پاول، عکاس این عکس تأیید می کند که واقعیت و شرایط صحنه بسیار متفاوت است ولی لحظه ثبت شده به تاریخ فوتبال منگنه شده است.
مارادونا در اولین جام جهانی خود حضور داشت و اخیراً به بارسلونا منتقل شده بود. او یک ستاره در حال رشد بود و همه انتظار یک عکس خیره کننده را داشتند.
به پاول جوان و بی تجربه، صندلی ای در میان تماشاگران داده شد. بدترین جای ممکن از دید عکاسان. در اوایل نیمه دوم، هنگام ضربه آزاد، اسوالدو اردیلز، توپ را با پاس کوتاهی به مارادونا سپرد، مارادونا در محاصره حریفان که دیوار دفاعی را تشکیل داده بودند، قرار گرفت، بهترین لحظه شکل گرفت، پاپل روی شاتر کلیک کرد و صحنه و لحظه بی نظیری از بهترین بازیکن تاریخ فوتبال ثبت شد.
اتفاقاً رنگ های فوق العاده ای دارد، سبزی چمن و قرمز پیراهن بلژیک، این تضادهای فوق العاده ای هستند که تصویر خوبی را ایجاد می کنند. نحوه جهت چپ و راست رفتن بلژیکی ها، مانند غزال های معصوم، تصویر را مملو از حس وحشتی آمیخته به کمدی کرده است. به چشمان بهت زده و پر از وحشت تیم خوب بلژیک که بازی افتتاحیه را یک بر صفر برده بود نگاه کنید. در مقایسه، مارادونا، آرام و مقتدر و سوار و در کنترل کامل به نظر می رسد. با پای چپ معروف، توپ را در کنترل و انقیاد کامل دارد و تمام بدن روی نوک انگشتان پا آماده «حمله» است. فوتبال نیست، باله ای است اعجاب انگیز و سحر آمیز.
با عدم موفقیت مارادونا و آرژانتین، پاول تصویر را در ابتدا فقط در آرشیو نگاه داشت و در سال های بعد از آن و با رشد افسانه مارادونا و چاپ و پخش آن مورد قدردانی قرار گرفت.
خاطرم هست در مجله «فور فور تو» یا روزنامه «گاردین» در جواب این سؤال که آیا مهم است تصویر حاکی از چیزی باشد که واقعاً رخ نداده است؟ پاسخ داد؛ نه!
«در نهایت این عکس، مربوط به ترکیب و رنگ و هنر عکاسی یا آن بازی خاص و این حرف ها نیست. این عکس فراتر از همه این هاست؛ این عکس مارادونای افسانه ای است»
بماند، ماهیت اساسی عکاسی این است؛ فقط لحظه ای را در زمان ثبت می کند، لزوماً از آنچه قبل یا پس از آن گذشته یا از آنچه فراتر از محدوده کادر اتفاق افتاده صحبت نمی کند. همه این را می دانند، فقط گاهی فراموشش می کنیم و برای تکمیل داستان در ذهن خود فرضیاتی می سازیم. چهره او را نمی بینیم. اهمیتی ندارد، ما، پیش از ما و تا پایان دنیا عظمت آن را تحسین خواهند کرد. این عکس چشم نواز، دعوتی است به "دیدن" مارادونا در اوج «شکوه» خود.
حکایت امضای خدای فوتبال
داستان آن بسیار طولانی است. مستندی می طلبد. «در جستجوی شکار امضای مارادونا» نام بی مسمایی نیست. جزییات آن بماند.
در اوایل دهه ۹۰، برادرم شاهین در بازاری این عکس را میان خرت و پرت هایی در ونکوور شکار کرد. شیفتگی همه ما به او از تعاریف روزنامه ها و مجلات شکل گرفته بود.
اوکیست که فقط با پله مقایسه می شه. از ۱۸ سالگی. تا اینکه چشم ما به جمال دیه گوی جوان با تماشای خلاصه دیدار انگلستان و آرژانتین در ویمبلی در سال ۱۹۸۰، باز شد. از اندام و حرکات او هنر می بارید. در یوتیوب جستجو کنید. از تماشای آن پشیمان نخواهید شد. رضایت شما گارانتی!
لحظه ای در آن هست که بسیار کم دیده شده. زمانی که چرخش مشابه و عالی او در فضایی کمتر در مقایسه با گل قرن، در پشت هجده قدم، سه، چهار مدافع انگلیس را حیران می کنه و با بیرون آمدن دروازه بان توپ را با نوک پا به طرف چپ دروازه قِل میده. متاسفانه به تور نمی رسه!
بری دیویس، گزارشگر بازی و اتفاقا گزارشگر ۶ سال بعد میان دو تیم در جام جهانی ۸۶ در جا میگه؛ حالا می دونین که سر و صدا کردنا برای این بازیکن بابت چیه!
۶ سال بعد مارادونا «شاهکار» خود را از میانه زمین و با جا گذاشتن نیمی از بازیکنان انگلیس و دریبل دروازه بان خلق کرد.
عکس را شاهینِ همیشه دست و دلباز به من تقدیم کرد. در جا توی قاب رفت و سال ها در اتاقم اويزان بود و هست. لذت تماشايش بي حد و اندازه است ولی همیشه حصرتی را برایم به همراه داشت. اگر دقت کنید در پایین عکس فضاي خالی سبزی به چشم می خورد. آرزویم این بود كه امضاي «خداي فوتبال» در پاي اون جای بگیره. این آرزو، وسواس، دیوانگی یا هر آنچه که نامش را می گذارید؛ بد جوری يقه ام را تا سال ها چسبید.
باور داشتم روزي از قاب در مياد، امضا مي خوره و برمي گرده سر جاش.هر جايي كه برايم امكان داشت امان نمي دادم. بعدها اينترنت و اطلاعات جنبي، جستجو و تعقيب را كمي ساده تر كرد.
جوان تر بودم. شهرهاي مختلف اروپا و جاده هاي و مسافت هاي بسياري زير پا گذاشته شد. ولي به اين سادگي ها هم نبود. ساعات ورود و خروج، درهاي ورودي و خروجي. و سرعت عمل و محافظت هاي متعدد ماموران را هم اضافه كنيد و صدها مورد ديگر. اگر تابه حال دنبال انجام چنين كاري بوديد، خوب مي دانيد بايد همه چيز ناباورانه مانند تير و تخته جور دربياید. نمي شد كه نمي شد!
وقت كشي هاي بسيار، خرج هاي بي مورد، خستگي هاي مفرط و سرزنش هاي بي پايان، تنها دستاورد من بود و آرزوي امضايي كه گويي دست نيافتني است.
سرشكستگي و عدم موفقيت تا سال ها ادامه يافت. زمان بي امان مي گذشت و ياس بسيار پنهاني، وجودم را تسخير كرده بود.
بماند، به اگوست ٢٠١٧ رسيديم. در شهر هلموند Helmond هلند مجتمع ورزشي بسيار خوبي هست كه هر ساله بسياري از تيم هاي اروپايي و غير اروپايي براي آمادگي پيش از فصل چند هفته اي در آنجا اطراق مي كنند. و ديه گو ما در سال هاي پاياني عمر، دائما براي گذران وقت و مشغوليت، سِمَت مربيگري تيم هاي نه چندان مطرح عربي را به عهده مي گرفت.اين بار تيمي بود بنام Fujairah فجیره از امارات. در گزارشي تلويزيوني به چشم ديدم مارادونا با تيم خود به هلموند آمده است.
گوش هايم تيز شد، رعشه اي بر اندامم افتاد. بي اختيار بر روي صندلي افتادم. "خودشه! اين بار خودشه"
عزم را جزم كردم. "وقتي نداري. اين آخرين شانس توست"
سه روزي بيشتر وقت نبود. كار و بار تعطيل.
برنامه هام رو درجا چيدم. به دوست عزيزم، علي سوري كه در هلموند با خانواده روزگار مي گذراند اطلاع دادم؛ "ما چند روزي را نزد شما خواهيم بود". از طرفداران دو آتشه پرسپوليس و منچستر يونايتد است و ليگ ايران تنها ليگي است كه همچنان بي وقفه دنبال مي كند و هميشه مخالف با آنچه من با آن موافقم، در هر موردي!
حالا نوبت من بود. من به همراهي علي با نقشه و طرح و كلي عكس و كتاب و تي شرت در آنجا اطراق كرديم. علي تي شرت بچه گانه پرسپوليس دخترش را براي امضا به همراه داشت.
از اطرافيان شنيده بوديم و مي دانستيم استاد معظم، مودي است، رفتار و عكس العمل هاي غيرمنتظره دارد. از عواقب توجه و معروفيت بسيار مردم و رسانه ها از عنفوان جواني نتايج منفي خود را دارد. ساعتي خوب و مهربان و لحظه اي ديگر جدي و عاصي و عصباني.
تا دو روز از فاصله چند متري فاصله اتاق ها و زمين تمرين را با او و تيم طي كرديم. دريغ از يك نگاه. راه رفتن سنگين و خاص و علائم روي پا، نشان از ضربه هاي تمامي مدافعين جهان داشت. با قوانين امروزي مسي يا رونالدو در بهشت زندگي مي كنند. خاطرم هست به طور مثال در جام جهاني ٨٢ ايتاليايي هاي قصاب چه بلايي بر سرش آوردند. كلوديه جنتيله، به تنهايي مستحق ٣ كارت قرمز بود و نيمي از تيم ايتاليا مستحق سرنوشتي تقريبا مشابه.
به روز سوم رسيده بوديم و همچنان دست خالي. گرسنه و تشنه و كم خواب.
با نق نق هاي علي، شك و ترديد و نااميدي جوانه زده بود. جمله دائمي «چرا خودش رو مي گيره» علي توي مخ بود. نگاه ما آدم هاي معمولي و علاقه و توجه مان به آدم هاي معروف، به سلبريتي ها، ناخود آگاه توقعاتي ايجاد مي كند كه منطقي نیست. يه خواننده و هنرپيشه و در اين مورد معروفترين فوتباليست جهان قرار نيست با ما بسان برادر و خواهر خود رفتار كند، اگر كرد نفسشان گرم و سرشان سلامت. در اين راه و با برخورد با آدم هاي معروف خوب ياد گرفتم دلم را با عكس و امضايي راضي نگاه دارم، همين و بس. بيش از آن را به حساب آقايي و مرام طرف مي گذارم.
انتظار بی پایان
آخرين ساعات روز سوم بود. بعد از ظهري خوب و آفتابي. اتوبوسي آمد تا تيم و اعضاي سرپرستي، ديه گو و بانوي جوان همراه خود را به فرودگاه منتقل كند. پيش خودم مي گفتم اين بار فرياد مي زنم. ولي ديه گو انگليسي نمي دانست و در برابر زمزمه هاي مودبانه من در چند روز اخير عكس العملي نشان نداد. گفتم دل را به دريا مي زنم و به اسپانيايي هوار مي كشم؛
Míranos, te amamos Diego به ما نگاه كن ديه گو، ما دوستت داريم.
در آن هياهوي پاياني و جابه جايي ساك ها و كوله ها و چمدان ها و وسايل، ديه گو وارد اتوبوس شد و در كنار پنجره دوم و سوم نشست.
در اين بين دختر بچه دوست داشتني كه بر دوش پدرش بود با لبخندي ديه گو را به بازي كشاند. و در عين ناباوري ٧، ٨ نفري كه صبر ايوب داشتيم، ناگهان ديه گو به بهانه در آغوش كشيدن دختر خردسال از اتوبوس پياده شد!
فرصت تنگ بود. به آرزوي بيست و اندي ساله ام رسيدم. محموله هاي بسياري به همراه داشتم؛ هيچكدام به دست مبارك استاد نرسيد، وقتي نبود، به جز همان عكس. همان عكس توي قاب. اشك هاي شوق و ذوق بچه گانه ام را علي هم نديد. حتي از ذوق اولين دوچرخه كودكي هم بيشتر بود. همان شب به خانه بازگشتيم. تا چند شب خواب به چشمان نمي آمد. از جا بر مي خواستم و به عكس امضاي داخل قاب خيره مي شدم. اكنون علي هم امضاي مارادونا را روي تي شرت بچه گانه پرسپوليس دخترش دارد!
كناره سبز عكس با امضاي ديه گو جلاي ديگري يافت، زيبايي و شكوهش صد چندان شد. افتخاري شخصي. ماموريت انجام شده بود. اقتدار از آن مي بارد. شماره ١٠ و پيراهن راه راه آبي و سفيد، همه افسانه مارادونا در همين جا، در همين عكس، در همين لحظه فريز شده، تمام و كمال نمايان است. جلوه و عظمت بهترين بازيگر تاريخ فوتبال، "ديه گو آرماندو مارادونا"
مرگ مارادونا و حميد جان ما
براي من و برادرانم و بسياري از دوستان ما، به واسطه سن كم و بيش مشابه، تاثير سينما و موسيقي و فوتبال در زندگيمان انكار ناپذير است. هميشه حضور داشتند و در دوره هاي مختلف زندگي، يكايك ما را همراهي كردند؛
گاري كوپر، جيمي استيوارت، همفري بوگارت، كلينت ايستوود و….در دنياي موسيقي، بي جيز، ايگلز، جيمز براون، ديپ پارپل و…از فوتبالي ها، جورج بست، بيلي برمنر، پيتر اوزگود، يوهان كرايف، كوين كيگان و…با مارادونا دوران خوب و شيرين جوانيمان را گذرانديم و فضاي خالي خانه و غربت تا ساليان سال با او همراه بود. با حضور او شكل و معنا گرفت و كمي آسوده تر شد.
خبر مرگ او را چند دقيقه اي بعد از اعلام آن از حميد شنيدم. فيس تايم كرد. نمي خواستيم باور كنيم. با يكديگر سخت گريستيم. حال و روز او هم بهتر از ديه گو پر كشيده نبود. گفت؛ "به زودي با او خواهم بود"، با بغض از حرفش گذر كردم. ولي در ته دل مي دانستم حميد بازي را باخته، عميقا با تمام وجود درك كردم او نيز به زودي با ما نخواهد بود. اشك هاي جاري، امان را بريده بود. روز و شب دردناكي بود. هنوز هم هست.
اشك هاي ما در مرگ ديه گو سيل توفنده اي بود، اشك هاي از كانال او براي فرصت هاي از دست رفته، فاصله هاي اجباري، يادگارهاي فسيل شده، گذر عمر شايد بي حاصل، تمام شدن مطلق دوره هاي استثنايي، كودكي و جواني، و همه خاطرات بي شماري كه به آخر خط رسيد. صادقانه بگويم؛ "پايان عصري بي بازگشت"
«پیراهن ها، برای همیشه باقی ماندند و نه هیچ چیز دیگر.
حميد جانم، ديه گوي عزيز، ياد و خاطرات شما در دل هاي ما جاويد خواهد ماند.
تا شايد روزی، سلامي دوباره در آن سوي گود.
اميرحسين صدر
۱۵ جولاي ٢٠٢٢، دو روز پيش از سال روز مرگ حميد