فوتبال، مرکز زندگی من
نیک هورنبی و حمیدرضا صدر، پسرانی روی سکوها
به بهانه ٣٠ سالگي كتاب "زمين پر تب و تاب يا هيجان شديد Fever Pitch” از "نيك هورنبي Nick Hornby” و يادي از "پسري از روي سكوها" ؛ یک سال بعد از درگذشت حمیدرضا صدر.
*"قبل از هر چيز عاشق فوتبال شدم: ناگهانی، ساده لوحانه، بي دليل. غيرقابل توضيح است. بي آنكه به عواقب آن فكر كنم، به خطرات ناشي از آن، به درد و رنج آن". (نیک هورنبی)
*«پس از انحلال عقاب همه چیز تمام شد. در کتاب «پسری روی سکوها» تلاش کرده ام این شیدایی زخم خورده درباره طرفداری را توصیف کنم. عقاب هیچ وقت قهرمان نشد و بعد هم منحلش کردند. من مثل جوانی شدم که عشقش را در جوانی از دست داده اما دیگر هیچ وقت این عشق را فراموش نکرد. احتمالا برای همین همیشه طرفدار تیم های کوچک و ضعیف شدم» (حمیدرضا صدر)
به گزارش "ورزش سه"، هیچ چیز پيش از آن شبيه كتاب کلاسیک "نيك هورنبی" ، زمين پر تب و تاب" در ادبيات فوتبال نبود. زمانی كه در سال ١٩٩٢ منتشر شد، كتاب و مطالب مفصل فوتبالي و ورزشي بسيار محدودتر از آن بود كه تصورش را داريد. پس از آن دريچه ها گشوده شد، سيل بي اماني جاري شد. ميراث و تاثيرات بهجا گذاشته از Fever Pitch بيش از اين حرف هاست. خاطرم هست در گفتگوهاي طولاني با برادرم، حميد رضا، در باب فرم و بافت، رو راستي و صداقت و عشق جاري در كتاب هورنبي ساعت ها و دائما صحبت مي كرديم. احتمالا جوانه كتاب شاهكار فوتبالي او "پسري روي سكوها" در آنجا كاشته شد.
در ادبيات ورزشي فارسي، دقيقا مانند كناب هورنبي، پيش از آن هرگز چنين چيزي نداشتيم. در واقع اصلا ادبيات ورزشي وجود نداشت. بي اغراق بدعتي بود و دروازه هاي بسياري را باز كرد. در هر دو كتاب شباهت بي شائبه هواداران فوتبال در سراسر جهان و از هر كشوري خيره كننده است. نوع ايراني و انگليسي و برزيلي و استراليايي يا آفريقايي آن، توفيري ندارد. حس و حال، شادي ها و غم ها، اميد و آرزوها، اشك ها و لبخندها، و دوستي هاي بي واسطه و ناب فوتبالي، همه جايي است و مرزي نمي شناسد.
در قلب فوتبال با حميدي كه پسر روي سكوها بود
اگرچه نوشتن كتاب فوتبالي رويايي از دوران نوجواني حميد بود، اما به گفته خودش "پسري روي سكوها" در ساختار كمي مديون و وامدار كتاب "زمين پر تب و تاب" هورنبي است.
طي سال ها متوجه شدم شباهت هاي زيادي ميان حميد و هورنبي وجود دارد. فوتبال و سرزنش روشنفكراني كه جديت آن را به تمسخر گرفتند، سينما و موسيقي، جهان نگري و حتي شوخي طبعي و رابطه آن ها با با پدرانشان.
" Fever Pitch" شرح حال خاطرات هورنبي است و تابستان امسال ٣٠ ساله شد. از بسیاری جهات كتابي است، برجسته. سه هفته پس از شروع لیگ برتر در سال ١٩٩٢ منتشر شد. پنج سال بعد فیلمی از اقتباس اين كتاب با بازی کالین فرت ساخته شد، و بار دیگر، به شكلي آزادتر، به عنوان یک رام کام آمریکایی توسط برادران فارلی در سال ٢٠٠٥. بيش از یک میلیون نسخه در سراسر جهان فروخت. به طور همه گير و گسترده اي به عنوان یکی از مهم ترین کتاب های نوشته شده در مورد فوتبال (یا در واقع ورزش) است. شهرت بسيار آن به فوتبال و جایگاه آن در زندگی یک هوادار، باز ميگردد. هورنبی دائما متواضعانه گفته است: «حس و حال هواداران، چیزی است که در نسخه چاپ شده باقی مانده است».
هورنبي با Fever Pitch، در ميان ديگر كارهاي خود، نام خود را بر سر زبان ها انداخت. سپس او به سراغ نوشتن دو رمان خواندني رفت. High Fidelity (تولید صدایی با کیفیت بسیار خوب) و “در باره يك پسر About A Boy". از هر دو رمان فيلم هم ساخته شد. اولي از علاقه و اشراف هورنبي به موسيقي مي گويد. آنهايي كه مثل من عشق به موسيقي دارند حتما Hi Fi را دوست خواهند داشت. هورنبي براي نوشتن فیلمنامه “آموزش An Education” نامزد دريافت اسكار شد. اما شهرت هورنبي بيش از هر چيز مديون FP است. نجات و حمايت هواداران فوتبال از دشنام و ناسزا، رسوايي و بدنامي عمومي، و مقابله اي با روزنامه هاي تابلويد كه دائما تماشاگران فوتبال را به باد سخره و انتقاد مي گرفتند.
اولین نسخه Fever Pitch با عنوان فرعی «زندگی یک هوادار» چاپ شد. با نگاه به موضوع آن انتخاب بي مسمايي هم نبود.
خواندن كتاب معركه هورنبي از واجبات براي هر فوتبال دوست واقعي و جدي است.
مكالمه در پيش روي شما، جديدترين مصاحبه نيك هورنبي به مناسبت سي سالگي كتاب فوق العاده او "زمين پر تب و تاب" است.
امیرحسین صدر
۱۰ جولای ۲۰۲۲
نیک هورنبی ، هایبوری
زندگي اجتماعي من:
"گاهی فکر می کنم مايكل كرايتون نويسنده پارک ژوراسیک از صحبت کردن در مورد دایناسورها خسته شده است یا خير؟
او ایده بسیار خوبی برای یک کتاب داشت، سپس آن را نوشت و در ١٥ سال آینده فقط در مورد آن صحبت کرد. چیزی هايي که در مورد آن در كتاب از آن صحبت کردم و همچنان طي اين دوران به حرف زدن در باره آن ادامه می دهم، از بسياري جهات مرکز زندگی من است. از كودكي و دوستی های که در فوتبال و از طريق آن شکل می گیرد، بنابراین هميشه بسيار خوشحالم در مورد آن صحبت کنم. تمایل به داشتن دوستانی دارم كه اهل مطالعه هستند، فیلم و موسیقی را دوست دارند و چه بهتر طرفدار آرسنال هم باشند. در طول ساليان عمر خود، میتوانید به اندازه کافی افرادي با اين علائق را دور خود جمع كنيد تا از اين راه کل زندگی اجتماعی خود را شكل دهيد و دوام بياريد و ادامه دهيد. ضمن اينكه هميشه مايلم در مورد قديم و فوتبال در دوران گذشته صحبت کنم. مطمئناً تسكين و آرامش مي دهد و لذت خاص خودش را دارد"
.فصل گذشته ٢٢-٢٠٢١ برای شما چگونه گذشت؟
من در آخرین بازی خانگی مقابل اورتون در امارات بودم. آرسنال ١-٥ پیروز شد اما موفق نشد به لیگ قهرمانان اروپا راه یابد. پيروزي حال خودش را داشت، اما باور بسيار محسوسي در استاديوم وجود داشت که همه چیز در جای دیگری اتفاق می افتد. تاتنهام در برابر نورويچ بسيار نااميد كننده، خيلي زود دو بر صفر پیش افتاده بود، از اينرو هیچ كسي واقعاً انتظاری نداشت. یکی از پسرهای من در آنجا بود. او در تمام فصل به تماشاي همه بازي هاي خانگي و خارج از خانه مي رود. بعد از بازي، پسرم وقتي به خانه رفت، یک قطعه احساسی و سنجیده برای یکی از وب سایت هاي ورزشي نوشت. بسیاری از هواداران برای دور افتخار پايان فصل در استاديوم ماندند و من فکر میکنم پسرم مانند اکثر هواداران، احساس مشابه اي داشت. احساس ارتباط و نزديكي با تیمی که برای مدتي طولانی آنجا نبوده، موفقيتي نداشته، ولي خيلي بهتر شده است"
وقتی Fever Pitch بیرون آمد، همه هواداران به راحتي میتوانستند با اضطراب و نگراني جاري در آن ارتباط برقرار کنند، اگرچه ناله هايي هم از طرف طرفداران ديگر تيم ها وجود داشت، آنها عقيده داشتند؛ گونرز Gunners به اندازه باشگاههای دیگر زجر و درد نداشته است.
"خوب، در مورد اینکه از چه کسی حمایت می کنید انتخابي نداريد، درست است؟ وقتی پيرتر می شوید، لذت یک پیروزی بزرگ تا چند سال دوام ميآورد و در وجود شما مي ماند. مثل اینکه تازه دیروز بود، از خود مي پرسيدی، پس همه از چه چیزی شاکی هستند؟، ولي ميشنوي، اوه، دیروز نبود، چهار سال پیش بود. بچههای من احساس میکردند از آنها خواسته شده تا از بدترین تیم تاریخ حمایت کنند. زمانيكه شروع به رفتن به امارات کردند، خيلي از آنها میپرسیدند؛ آیا هرگز شاهد پیروزی آرسنال بوده اند؟ اولين باری که با خانواده به ومبلی رفتم زمانی بود که در فینال سال ٢٠١١ جام اتحادیه ٢-١ از بیرمنگام شکست خوردیم، این بزرگترين شانس بچه هاي من بود! بعد از بازی حال و روز بسیار بدی داشتند. دفعه بعدی که به ومبلي رفتیم مقابل هال سيتي در فینال جام حذفی ٢٠١٤ بود. ما ٢-٣ پیروز شدیم، و اين در حالي بود كه در ٨ دقیقه اول دو گل خورديم . این یکی از آن بازي ها بود، انقدر در آغاز مرا عصباني كرد که ديگر اتفاقات و نتيجه پاياني اهميتي نداشت. الان هم، هنوز عصبانیم!
با ترک هایبری در سال ٢٠٠٦ چگونه كنار آمديد؟
واضح بود، می دانستيم داستان چيست. نکته خنده دار در مورد آخرین بازی انجام شده در هايبوري این بود؛ يك هفته بعد از آن در فینال لیگ قهرمانان در پاریس خواهيم بود. همه می گفتند: "خداحافظ هايبوري، ما در پاريس برابر بارسلونا بازی می کنیم". میدانيد به چه فکر میکردم: فینال اروپا، استادیوم جدید، اکنون هیچ چیز نمیتواند مانع ما باشد.
اما ما هنوز در امارات، حتي يك رقابت جدی براي كسب عنوان قهرماني ليگ نداشته ایم. در امارات همه چیز بهتر از هایبری است اما هیچ چیز به خوبی آن دوران نیست. من در سال ٨٩ در آنفیلد نبودم [قهرمانی آرسنال با پيروزي غيرقابل باور در دقيقه ٨٩ در آنفيلد، فصلی که پیشزمینه اي برای Fever Pitch فراهم کرد]، اما همانطور که در کتاب نوشتم، واقعاً از این موضوع پشیمان نیستم زیرا حال و هواي خيابان های اطراف هايبوري در آن شب باور نکردنی بود.
گفتهاید افرادي شما را متهم کردهاند؛ به تنهایی مسئول تغيير شخصيت فوتبال و جذابيت هاي كاذب آن براي طبقه متوسط هستيد؟
خب، مقدار وحشتناکی افاده و خودستايي وارونه در فوتبال وجود دارد. فکر میکنم؛ ایده و سپس جرات نوشتن یک کتاب فوتبال كه احمقانه و بي محتوا هم بهنظر نمي رسيد، في نفسه و ذاتا، چيزي از طبقه متوسط بود. بعد از جام جهانی ١٩٩٠ به نظر می رسید افرادی كه فوتبال را دوست داشتند اين فرصت را مغتنم شمردند. نگاهم این بود؛ به هیچ یک از این افراد تا به حال فرصتی برای گفتن چیزی در مورد فوتبال داده نشده بود. اگر یکی از افراد مشهور در مصاحبه ای از تيم فوتبالي نام می برد، به نوعی متوجه اين اشاره و تاكيد آن ها مي شديد. به هر حال فکر می کنم جامعه ما در دهه ٦٠ با جورج بست تغییر کرد و در واقع فوتبال به جريان بسیار فراگیرتری تبدیل شد. من محصول آن هستم، پسر دبستانی که عاشق فوتبال شد. به طور سنتی، فکر می کنم باید بیشتر به راگبی یا کریکت علاقه مند می شدم. روزي توني پارسونز، نويسنده موسيقي، به من گفت: " در طول ٧٠ سال گذشته چه كساني بر روي آن سكوها نشسته اند؟ من، به تنهایي مسئول اين جريان بودم؟ فكر نمي كنم.
چیزی که بعد از انتشار High Fidelity طي سفرهاي بي شمار براي تورهاي كتاب و چيزهاي ديگر و طبيعتا گذراندن وقت بيشتر در آمريكا متوجه شدم، قابل اشاره است. همه شکایت یکسان و مشابهي در مورد ورزش داشتند. جايگاه و اتاقك هاي مخصوص روسا و "وي آي پي" و ساندویچ هاي میگو. مسئول آن من هستم؟ منظورم این است؛ ترکیبی از فاجعه هیدلزبورو و روپرت مرداک و پولي كه وارد فوتبال شد از من بزرگتر است. اين نوع نگاه بطوركلي اشتباه است. وضعیت فوتبال در دهه ٨٠ همه را بيزار و رانده كرده بود، واقعیت امر اين است كه مردم به استاديوم ها بازگشتند و اين در نهايت یک اتفاق خوب است تا بد. برای اولین بازی فصل ٨٦-١٩٨٥ در هايبوري، ٢٥٠٠٠ نفر در استاديومي كه گنجايش ٥٥٠٠٠ نفر را داشت، حضور داشتند. در همان سال تكه هاي بتوني در حال فرو ريختن بود، همچنين آتش سوزی استادیوم برادفورد رخ داد و جنگ و دعواي زمین لوتون-میل وال در "كنيل ورت رُد".
درست قبل از Fever Pitch, یکی دیگر از کتابهای مهم فوتبال، All Played Out از پیت دیویس منتشر شد. آيا در آن زمان كتاب ديويس را خوانديد؟
بله. بسیار مفید هم بود، چاپ آن کتاب به چاپ كتاب من هم كمك کرد. وقتی كه كتابم بیرون آمد، با پیت دیویس صحبت کردم و به اين امر اشاره كردم. خاطرم هست توسط ناشر او رد شدم، آنها معتقد بودند؛ صاعقه دو بار اصابت نمي كند. دو یا سه بار پيش آمد، سپس دو ناشر علاقه خود را ابراز كردند، Penguin و Gollancz.
Fever Pitch در سپتامبر ١٩٩٢ منتشر شد. چه مدت طول كشيد تا شاهد موفقيت كتاب باشيد؟
خوب، از اینکه چقدر مطالب و گزارش هاي مثبت در باره آن نوشته شد متعجب بودم و جا خوردم، انتظار چنین چیزی را نداشتم، و در عين حال هرگز به ذهنم خطور نکرد كتاب بدي از آب در امده باشد. پيش خودم فكر مي کردم؛ این اولین کتاب من است و آنها دارند این چیزها را می نویسند، و احتمالا این کار را فقط به این دلیل انجام می دهند که آن را دوست دارند، در غیر این صورت ناديده اش مي گرفتند". همه چیز کمی آرام پیش رفت، سپس برنده کتاب سال ورزشی و بسيار معتبر "ویلیام هیل" شدم، درجا تفاوتی فوری در فروش آن ایجاد شد. یادم میآید چند هفته قبل از کریسمس به كتابفروشي واتراستون در كَمدِن رفتم تا ببینم نسخهای از FP دارند یا خیر. لحظه واقعاً عالی و خاصي بود. به کتاب های جدید نگاه کردم ولي آنجا نبود. فکر کردم شاید در بخش ورزش طبقه بالا باشد، اما آن جا هم اثري از كتابم نبود. ناگهان مسئولي جلو آمد و گفت: شما نیک هستيد؟ امكان دارد چند کتاب را امضا كنيد؟، به او گفتم: "بله، اما فکر نمیکنم شما نسخه اي از كتاب من داشته باشید."، او به نقطه اي اشاره کرد و گفت در ميان كتاب هاي كريسمس ما هستند! كتابم جايي که انتظار دیدن آن را نداشتم روی زمین انباشته شده بود. در کنار كتاب Madonna. خیلی جالب بود. به مدت شش ماه، هر هفته در مقام دوم بود و قوهای وحشی اثر یونگ چانگ در رتبه يكم قرار داشت. هرگز نتوانستم به گرد آن برسم.
در مورد مربياني که پس از انتشار کتاب مسئولیت آرسنال را بر عهده گرفتند، چگونه فکر می کنید؟
بروس ریوچ تنها یک سال در آنجا بود، و بعد از آن ونگر آمد. آرسن ونگر بهترین مربی تاریخ آرسنال است. با فاصله بسيار از ديگران. کتاب، رابطه من با باشگاه را تغییر داد. بیش از یک بار با آرسن ملاقات کردم و چند بار بهطور مفصل با او گفتگو نشستم.
هورنبی؛ آرسن ونگر با فاصله بسیاربهترین مربی تاریخ آرسنال است
آیا ونگر FP را خوانده بود؟
بله، در تابستان گذشته, پسرم در وقفه تحصيلي در باجه فروش بلیط کریستال پالاس کار می کرد، پاتریک [ویرا] كاپيتان معركه آرسنال و مربي فعلي پالاس، اتفاقی متوجه خالکوبی بزرگ آرسنال روی بازوي او شده بود. آنها شروع به گپ زدن کردند و وقتی پسرم گفت پدرش کیست، پاتریک به او گفت؛ ونگر هنگام امضاي قرارداد به تمام بازیکنان آرسنال، نسخه ترجمه شده كتاب را به زبان مادريشان هديه مي داد. من هرگز این را نمی دانستم. واقعا ونگر را تحسین می کردم. مجذوب او بودم. بسیار باهوش بود و چیزهای زیادی در مورد جهان می دانست، حتی اگر فقط به فوتبال فکر می کرد، نمی توانید او را از این موضوع دور کنید. یک بار در مراسم شام در کنار او نشستم و فکر کردم، "این باید بدترین کابوس او باشد، نشستن در کنار یک طرفدار"، بنابراین سعی کردم در مورد چیزهایی که می خواهم سوال نكنم. ماه مي بود، بنابراین گفتم: "برای تابستان برنامه اي داريد؟" و او پاسخ داد: "نه، براي اينكه افراد زیادی سعی می کنند بهترین بازیکنان ما را بدزدند." همین. این تنها سوال من از آرسن بود. سپس شروع به صحبت كرد. قاطع و محکم و درخشان، داستان های باورنکردنی و جالب بسیاری بازگو مي كرد.
رابطه شما با باشگاه چگونه تغییر کرد؟ آیا منظورتان نزدیکتر شدن به قلب مسائل و آگاهي از رخدادهاي پشت پرده است؟ چيزي كه هر طرفداری آرزوي آن را دارد؟
از جهاتی، گمان می کنم. به یاد دارم که شب قبل از آخرین بازی فصل "شکست ناپذیران" ٠٤-٢٠٠٣ با آرسن صحبت کردم. من به محل تمرین رفتم و در دفتر او منتظر بودم. مردي فرانسوی وارد شد، نمی دانم کی بود، چيزي به آرسن گفت. مبهوت و عصباني به میز کوبید. از او پرسیدم حالش خوب است یا نه، و او شبیه يك همچين چيزي زير لب زمزمه کرد: به دلیل قوانین احمقانه انگلیسی نمیتوانیم بازیکنی را جذب کنیم.
كي هست؟، "برادر کولو، یایا توره"
ونگر در این مورد خيلي حرف زد، اگر این یا آن اتفاق می افتاد، می توانست با او قرارداد ببندد. بعد هم در مورد کریستیانو رونالدو ادامه داد. همیشه می گفت وقتی کتابش منتشر شود داستانی برای گفتن در اين باره دارد، اما اخیراً به يكي از نشست هاي "پرسش و پاسخ" رفتم و یکی از حضار در اين باره از او سوال كرد. ظاهرا منچستریونایتد پول بیشتری را پیشنهاد داده بود، همين. مضحك بود، داستان چندانی وجود نداشت. صرفا متهم کردن یک تیم براي خرید بازيكني محشر با پول بیشتر. ما برای بازيكنان گند و بي موردي هزینه زیادی کردیم. بسیاری بازیکنان ١٠ میلیون پوندی که خوب نبودند، مانند تاتنهام، پولي را كه از فروش گرت بیل به دست آورد، كاملا حرام كرد.
در مورد دوران پاياني ونگر چطور فكر مي كنيد؟
در دو، سه سال پاياني، افراد عاقل و واقع بين تر که من خودم را یکی از آنها می دانم، وضعيت را اينگونه مي ديديم؛ حداقل بياييم به شکل دیگری شکست بخوریم. می دانستم چمن ما ديگر سبزتر نیست، اما سال به سال، نوعی نارسایی به يقه تيم دوخته شده بود. ونگر هرگز به مدافعان یا دروازه بان ها علاقه ای نداشت، فقط به دنبال مهاجمان بود. وقتی که همه چيز خوب پيش مي رفت، تماشای تيم، باورنکردنی و لذت بخش بود. آن تیم فن پرسی-فابرگاس، و نحوه کنار آمدن با ورزشگاه جدید، و قرار گرفتن در جمع چهار تیم برتر در هر فصل، دستاورد فوق العاده اي بود. اما در نهایت شما به عنوان طرفدار فکر می کنید، "خب، ولي اگر به آنفیلد یا استمفورد بریج برويم، شش، هفت تا مي خوريم و من نمی خواهم شاهد آن باشم"، ارسن وسواس زیادی به فوتبال داشت و آرتتا نيز دقيقا برشي از همان پارچه است.
شما طرفدار میکل آرتتا (مربي فعلي آرسنال) هستید، اینطور نیست؟
درست است. چیزی که همیشه جالب بوده، به نظر میرسید حتي قبل از بازنشستگی از فوتبال، همه میدانستند او به چه سمتي خواهد رفت. او دستيار گوارديولا در منچسترسیتی بود. اصلا چه چیزی باعث شد كسي در سطح پپ گواردیولا به این فکر کند "من به این مرد در کنار خودم نیاز دارم"؟ افرادی مانند گواردیولا از همان مراحل اولیه خوب می دانستند و واقف بودند آرتتا چند مَردِه حلاج است.
شما خودتان، اقتباس اولین نسخه سینمایی کتابتان را نوشتید. این امر تا چه حد براي شما مهم بود؟
بله بسیار. میخواستم به کتابم وفادار باشم، داستان من بود و تمام خانوادهام را هم در بر میگرفت، مي خواستم مطمئن باشم هیچکس با برداشت خود آزادانه عمل نکند. البته در همان زمان میدانستم قرار است چیزی متفاوت از کتاب باشد. نکته کلیدی این بود؛ کالین فرت، بازيگر نقش، بايد با احساسات يك هوادار واقعی فوتبال آشنا مي شد. تمامي تعهدات نانوشته، نااميدي ها و مصيبت هايي كه همه ما طرفداران داریم. فكر می کنم در این کار موفق شديم. هرگز فکر نمیکردم فیلم ساخته شود، به نوشتن و بازنویسی فیلمنامه ادامه دادم، در نهایت بعد از بازی بولتون در آخرین روز فصل ٩٦-١٩٩٥ فیلمبرداری را در هايبوري شروع کردیم. در زمان پخش فيلم، آرسن مربي تيم بود. من تهيه كنندگي فيلم دوم را برعهده داشتم، اما زمانيكه از فوتبال صحبت مي كنيم، Hi Fi جانوری کاملاً متفاوت بود.
همانطور که در Fever Pitch به وضوح مي بينيم، چرخه ای از زندگی وجود دارد و باشگاه فوتبال محبوب هواداران دقیقاً در مرکز آن قرار دارد. اکنون فرزندان شما قدر اين چیزها را مي دانند؟
اوایل امسال به آنها می گفتم؛ این تیم جوان آرسنال برای هم دوره ايهاي من کمی شبیه تيم سال ١٩٨٦ است. اولین فصل مربيگري جورج [گراهام] بود: و بازيكناني چون روکاسل، توماس، آدامز، همگی همزمان در تيم بودند، در آن دوران فکر می کردیم; در چند سال آینده يك چيزي بالاخره میشود، و همينطور هم بود. تماشای بچه هايم در حال عبور از همان فرآیندهای فکری و طرز تفكر، خنده دار است. بچه هايم دقیقاً در كنار هایبری به مدرسه ابتدایی رفتند. گاهی اوقات می رفتم و آنها را از مدرسه بر مي داشتم. یک بار به تماشاي بازي بچه هاي زير ١٠ سال ايستاديم. به آنها گفتم: "باید بازی این دو تا بچه را تماشا کنید، اين پسر شگفت انگیز است. هیچ کس نمی تواند توپ را از او بگیرد، خیلی سریع هم است. و دیگری هم مثل او در همان تيم خوب بازي مي كرد. در راه بازگشت، آنها از من پرسيدند: "پدر، به نظر شما آنها روزي برای آرسنال بازی می كنند؟" و من دقيقا توضیحی داشتم مانند فصل مربوط به "گاس سزار" در کتاب، احتمالا بیشتر از هر فصل كتاب از نوشتن آن لذت بردم، در مورد اینکه چگونه ممکن است در مدرسه ابتدایی بهترین باشيد، اما بعد از آن باید در هر سطحی بهترین باشيد. و انقدر باید خوب و عالي باشید تا به عنوان یک بازیکن حرفه ای موفق شويد. فكر نمي كنم پسرم!
حدود سه یا چهار سال بعد، وارد خانه شدم تلويزيون روشن بود و تیم جوانان انگلیس جام جهانی را به دست آورده بود. پسرم گفت: «این دو تا بچهای هستند که تو میگفتی هرگز موفق نمیشوند.» آنها در ترکیب تيم بودند. لحظه خنده داري بود.
نظر پدر شما از کتاب چه بود؟ از اينرو سوال مي كنيم، چون كتاب را به مادر و پدر خود تقديم كرديد؛ "برای مادرم، و پدرم" اما كاما بين مادر و پدر بسیار برجسته است و به چشم مي آيد و خیلی حرف ها می زند؟
در آن کتاب بسیار مراقب پدرم بودم، زیرا او در دوران کودکی اصلا خوب رفتار نمي کرد، و من واقعاً به گونهای روي پنجه هايم راه مي رفتم تا باعث رنجش او نشوم. اما اولین چیزی که او گفت این بود: " گرما و صفايي در آن وجود ندارد." پيش خودم فكر کردم، "این خنده دار است، شما در دوران کودکی من ظاهرا در کشور دیگری زندگی می کردید". سپس هر روزه افراد بيشتر و بيشتري به سوي او می آمدند و می پرسيدند: "آیا پسرت Fever Pitch را نوشته است؟"
پدرم تا آخر عمر پوستری از کتاب را روی دیوار آشپزخانه زده بود. در پایان، به آن افتخار مي كرد.