کد خبر : 1760331 | 18 خرداد 1400 ساعت 11:39 | 23.8K بازدید | 1 دیدگاه

فکورانه و تقدیرگرایانه بحرین را بردیم

تیم ملی عصبانی شد و زخم را خوب کرد!

بردیم آن هم در منامه، نه اینکه منامه طلسمی باز‌نشدنی باشد اما نامش با یک شب جهنمی در خاطر ما پیوند خورده است.

تیم ملی عصبانی شد و زخم را خوب کرد!

 به گزارش "ورزش سه"، شاید شبی سیاه‌تر از آن شب جهنمی و سیاه منامه در تقویم فوتبالی چند دهه اخیر ایران نتوان یافت. آن قدر سیاه که هر بار دیگر پس از آن شب خواسته‌ایم با بحرین بازی کنیم به یادش آورده‌ایم و از انتقام گفته‌ایم تا قدری دل‌مان خنک شود. اما خوب می‌دانیم نه آن برد یک گله در مقدماتی جام جهانی ۲۰۰۶ در تهران دل‌مان را به اندازه کافی خنک کرد و نه برد ۶ گله مقابل ده‌نفره‌های بحرینی. انگار که باید در همان جایی که با پرچم کشور دیگر جلویمان رقصیدند انتقام می‌گرفتیم.

 

 آن شب پیرمرد سیگاری گیرانده بود. کاری جز این از دستش برنمی‌آمد. سیگار به لب نظاره می‌کرد سلاخی شدن تیمش در جهنم منامه را. اگر از دستش برمی‌آمد از داور وقتی می‌گرفت تیمش را به کنار زمین می‌آورد و به آنها می‌گفت مثل او به زمین خیره شوند و آرام به اینکه نباید این‌چنین بازی داده شوند فکر کنند. تا شاید بشوند همانی که باید و بودند. تا شاید همچون او در پی راهی برای نجات از این مسلخ غیرمنتظره بیابند. حتی بازیکن محبوبش همو که بیش از همه به خودش شبیه بود نیز نتوانسته بود برایش کاری کند. 


همه چیز جهنمی و سیاه بود. هیچ چیز سر جایش نبود. تیمش یک برد می‌خواست برای رفتن به جام جهانی اما پیرمرد تقدیرگرا ظاهرا با آن سیگار کشیدنش تقدیر را پذیرفته بود. نام بحرین همچون عذابی مقدر شده همواره در ذهنش می‌ماند. تنها تیمی که پیرمرد را شکست داد و حتی در تهران یک مساوی از تیم پیرمرد گرفته بود. پیرمرد آن شب حین پُک زدن به سیگارش کنار زمین خوب می‌دانست که منامه را که ترک کند دیگر معجزه‌ای باید، تا تیمش را به جام‌جهانی ببرد. حتی برای او با آن همه امیدواری ذاتی‌اش، ماموریت غیرممکن می‌نمود و همین هم شد که وقتی پس از پایان بازی پلی‌آف با ایرلند در تهران و علیرغم برد یک‌گله‌اش مورد هجوم باران ترقه و بطری و ... قرار گرفت، با نگاهی فیلسوفانه فقط سکوها را نظاره کرد. پیرمرد می‌دانست که آن رابطه عاشقانه با مردم ایران به چنین گلایه و رنجشی هم ختم می‌شود و همه حاصل آن شب جهنمی منامه بود. آن شبی که هیچ چیز سر جایش نبود. شبی که داغ شکستش تا ابد با پیرمرد ماند. 

 

پیرمرد اغلب آرام بود اما به وقت تندخویی کسی را یارای نگاه کردن به چشمانش نمی‌دید. وقتی حرف می‌زد همچون شاعران با حرارت و با کلی تشبیه و استعاره که ترجمه کردنش برای مترجم راحت نبود از قدرت شاگردانش می‌گفت. تیمش هم همین بود. زیبا بازی می‌کرد و شاعرانه. بردن مکانیزه را بلد نبود برای همین هم در آن باخت عجیبش در منامه هم می‌توان رنگ‌ و روی شاعرانه پیدا کرد. تیم پرشوری که میراث‌‌دار تیم پرشور ۹۸ بود.  از میان آن همه بازیکن، یکی را چون دردانه‌اش دوست داشت و ابایی هم نداشت که بقیه آن را بفهمند. می‌دانست که او کسی است ورای بقیه. همچون خودش غیرقابل پیش‌بینی.  پیرمرد محبوب در آخر در آن جهنم منامه حسرتی را با خود به یادگار برد که همچنان با ما و او باقی مانده. درست مثل شاگرد تخسش که در اوج جوانی، جام جهانی را از دست داد.

 

آن شب تیم عصبی بود و کاری از دست هیچکس ساخته نبود. جنگ روانی کارش را کرده بود. ستاره‌ها هیچ نشانی از یک هفته قبل خود هم نداشتند. اسیر بحرینی‌ها و بازی‌های روانی‌شان شدیم و پیرمرد هم نتوانسته بود تیمش را برای این حربه آماده کند. هر چه بود تمام شد اما آن شاگرد دردانه ماند تا سه سال بعد در چین انتقام پیرمردی که بسیار دوستش می‌داشت را بگیرد. تا درسی که از آن بازی گرفته بود را پس دهد. انگار صدای بلاژ در گوش جادوگر می‌پیچید: «آرام باش و اما در عین حال هم عصبانی. بی‌رحم باش و یورش ببر و فقط دریبل کن. مثل برگ خزان همه آن بحرینی‌ها را به روی زمین بینداز. سیگار کشیدن من را  در جهنم منامه به یاد آر. همانقدر آرام و فکورانه اما در دل سختگیر و به فکر راهی برای انتقام»

 

1609833

احتمالا پیرمرد وقتی اینگونه متفکرانه با پک زدن به سیگارش سلاخی شدن تیمش در منامه را می‌دید نا امیدانه به تقدیرش فکر می‌کرد. حالا به او می‌توان خبر خوش بردن در منامه را داد. بردنی فکورانه که انگار در تقدیر ما بود. با همان شوریدنی که از او به یاد داریم.

 

پیرمرد می‌گفت علی کریمی هرگاه عصبی می‌شود بهتر بازی می‌کند. جادوگر خشم به جا مانده از جهنم منامه را با خود سه سال حمل کرد و برد تا جایی در کمال آرامش فقط دریبل کند و گل بزند. همزمان خشمگین و آرام همچون همان پیرمرد. همان پیرمردی که پر شور بود و شوریدن را به شاگرد محبوبش خوب یاد داد. دیشب چند علی کریمی داشتیم با همان عصبانیتی که باعث شده بود بازی‌شان بگیرد. با همان خشمی که سردار را با استارتی عجیب به پشت دفاع بحرین رساند. با همان خونسردی که طارمی را با مکث و طمأنینه به زدن گل سوم وا داشت. با همان خروش و شوری که همه را به زدن گل‌های بیشتر می‌کشاند.

 

نمی‌دانم که پیرمرد بردن چهار گله‌ی تیم دستیارش مقابل بحرین را با درخشش همان بازیکن محبوبش دید یا نه و نمی‌دانیم که وقتی محمد نصرتی دروازه بحرین را باز کرد تا چه حد خوشحال شد اما حتم دارم که اگر خبر برد دیشب در منامه را به او بدهید به یاد آن شب تلخ، سیگاری روشن می‌کند و آه می‌کشد. اگر به او بگویید که چقدر برد دیشب مهم و حساس بوده بیشتر خوشحالش می‌کنید.

 

باخت آن شب سیاه در منامه باعث شد تا سال‌ها خشمگین و منتقم به مصاف بحرین برویم. اما آنچه ما را گاهی مقابل آنها پیروز می کرد و گاهی بازنده این بود که چقدر در عین خشمگین و منتقم بودن آرام باشیم، پر شور باشیم، صبور باشیم. دیشب همانطوری بودیم که لازم بود. منتقم و کینه‌ای اما صبور و حیله‌گر. دیشب اجازه ندادیم تا بحرین برای‌مان خوش‌رقصی کند. نگذاشتیم غافلگیرمان کند.

 

هموطن همان پیرمرد روی نیمکت بود و دیگر نیازی برای گیراندن سیگار نداشت تا ذهنش باز شود. مغزش قفل نکرده بود که بخواهد باز شود. پس به انتظار تقدیر و شانس هم ننشست. در همان رختکن تصمیمش را گرفت. جسورانه یکی به مردان هجومی‌اش افزود. نشان داد که خوب فهمیده برای آن نیمه کدام شاگردش به کارش می‌آید. چاره را پیدا کرد و منتظر نشست تا شاگردانش کار را تمام کنند. شاگردانی پر شور و پر حرارت و در عین حال بی‌رحم. آگاه به وظیفه ای که بر دوش‌شان بود. بدون ذره ای اهمال و دادن فرصت به حریف برای گربه‌رقصانی‌. جدی و مصمم برای گرفتن انتقام، بی‌آنکه پس از محقق شدن انتقام به روی خود بیاورند که برای انتقام آمده بودند. خنده‌ای ریز به طعنه که یعنی ریز می‌بینمت و اصلا رقیبم تو نیستی!

 

حالا داغ آن شب سیاه منامه تسکین یافته. چنان آنها را در شرایط نابرابری که به ما تحمیل کرده بودند بردیم‌شان که به دل‌مان چسبید. مربی و بازیکنان‌مان همچون فیلسوف و نویسنده ای سیگار به دست، آرام یک نیمه بحرین را نظاره کردند و طرح نوشته و فکر خود را همان موقع ریختند و نیمه دوم همه آن فکرها روی کاغذ آمد و تبدیل شد به کتابی که تا سال‌ها خوانده می‌شود: اولین برد در منامه در شرایط پر از استرس و اضطراب.  می‌توان حدس زد که هموطن آن پیرمرد دوست‌داشتنی در رختکن و بین دو نیمه به آنها چه گفته: «به عمق‌شان بزن، با سرعت خود جا بگذارشان. از پشت سر طوری که نبینندت یورش ببر و توپ را بدزد. از هم فاصله بگیرید و دیگر مثل نیمه اول به هم زیاد نزدیک نشوید.» 


حالا پیرمرد می‌تواند به یاد سیگاری که  به استیصال در آن شب جهنمی می‌کشید، سیگاری به شادی در زاگرب دود کند.  به تلافی عذابی که  در آن شب کشید. به بلاژ خبر دهید که انتقامت را گرفتیم با همان شیوه سیگار کشیدنت در منامه! همانقدر فکورانه و همان‌قدر تقدیرگرایانه! با این تفاوت که این بار همه خوب می‌دانستیم که تقدیر بر بردن ماست که می دانستیم این بار تحت هر شرایطی برنده می‌شویم.

حجت شفیعی

دیدگاه‌ها