کد خبر : 1735503 | 16 بهمن 1399 ساعت 08:00 | 278.8K بازدید | 1 دیدگاه

سرد بودن خاک مزخرف است؛

انصاریان: من را کنار پدرم خاک کنید

بازخوانی یک مصاحبه تاریخی از علی انصاریان به نوعی وصیت‌نامه او هم شد!

 انصاریان: من را کنار پدرم خاک کنید

به گزارش "ورزش سه"، در روزهای پایانی زندگی و پس از خبر درگذشت علی انصاریان، نام او همواره با «ننه علی» کنار هم آمد و تمام کسانی که برای جان باختن این پیشکسوت فوتبال پیام تسلیت دادند، برای مادرش هم طلب صبر کردند چراکه ارتباط نزدیکی بین انصاریان و مادرش وجود داشت که بیماری وی موجب شد تا علاقه آنها به یکدیگر بیش از پیش مشخص شود.

 

اما اگر کمی فرصت داشته باشید و حرف‌های شنیدنی علی انصاریان در زمان حیات‌اش را در زیر بخوانید، می‌بینید که او مثل مادرش، تا چه اندازه به پدرش عشق می‌ورزید و به قول خودش پس از فوت او زمین خورد.

 

تصاویری هم که در زیر می‌بینید، به این دلیل است که مصاحبه در بهشت زهرا و در کنار مزار پدرش گرفته شده؛ خانه ابدی که قرار است او تا ساعاتی دیگر در همانجا آرام بگیرد.

 

 

 

 

 

مصاحبه زیر با علی انصاریان که در سال ۹۱ گرفته شده را بخوانید:

 

«می‌خواستم در فروردین‌ماه و همزمان با سالگرد فوت پدر علی انصاریان برای انعکاس این مصاحبه اقدام کنم ولی گویا تقدیر این‌چنین رقم خورد که به بهانه روز پدر گفت‌وگوی من با پسر عشق پدر را بخوانید که همه شما او را به خوبی می‌شناسید.

 

علی انصاریان که روزگاری نه چندان دور وقتی وارد استادیوم می‌شد هزاران نفر به افتخارش برمی‌خاستند، هورا می‌کشیدند و اسمش را فریاد می‌زدند، با کسی که وقتی اسم بخیه در فوتبال ایران می‌آید ناخودآگاه یاد او می‌افتی، با فوتبالیستی که همیشه صحبت‌هایش شیرین و خواندنی است.

 

قصه این مصاحبه از آنجا شروع شد که علی انصاریان بعد از فوت پدرش تحت هیچ شرایطی حاضر به مصاحبه نبود و من هم دنبال بهانه‌ای برای شکار کردن او بودم. تا اینکه پیشنهاد دادم بر سرمزار پدرش باهم قراری بگذاریم. باور کنید وقتی رفتم بهشت زهرا خودم را برای نیامدن علی آماده کرده بودم یا اینکه بر اساس تجربه‌ام با خودم می‌گفتم یکی، دو ساعتی را معطل هستم تا بیاید.

 

 

 

 

ساعت ۲:۳۰ و دقیقاً سر موعد مقرر رسیدم و دیدم، علی از ساعت یک ظهر با زبان روزه و زیر آفتاب نشسته و با پدرش خلوت کرده، اصلاً نمی‌خواهد برای اینجور قرارها سوال طراحی کنی شب ضربت خوردن مولا علی(ع) و یک پسر عشق پدر مانند علی انصاریان که به تازگی داغ پدر دیده این یعنی اینکه دستگاه ضبط صدا را روشن کن.

 

بغض اول علی که بشکند همه چیز را خودش می گوید. به خودم گفتم تو فقط گوش بده و حرفش را بشنو، خدا کند ماحصل چند ساعت زیر آفتاب ماندن ما با زبان روزه و درد و دل‌های علی انصاریان از روزهایی که دیگر سایه پدر بر سرش نیست تلنگری باشد برای همه ما تا در آستانه روز پدر بیشتر قدرشناس باشیم. ان‌شاالله.

 

+ پس از خواندن این مقدمه توسط خبرنگار، صحبت‌های علی انصاریان را در زیر بخوانید:

 

* پدرم پرسپولیسی بود

در چهاردهم تیرماه سال ۱۳۵۶ به دنیا آمدم. دیپلم تجربی هستم، چهار، پنج ترم دانشجوی تربیت بدنی بودم که به خاطر مشکلات نتوانستم ادامه دهم، یک خواهر کوچک‌تر از خود دارم که مترجمی زبان انگلیسی می‌‌خواند، برادر بزرگ‌ترم هم کارمند است. پدرم بازنشسته بود و مادرم در حال حاضر خانه‌دار، اما سابق استاد دانشگاه بود... در حال حاضر هم در خیابان نفت تهران زندگی می‌‌کنیم. بابام پرسپولیسی بود، یعنی تمام خانواده‌ام پرسپولیسی بودند.

 

 

 

 

* در هر حرفه‌ای که فکرش را بکنید کار کردم

در محله‌ای در پایین شهر در خیابان معروف عارف بزرگ شدم. افراد بزرگی مثل علی پروین، محمد رضا فروتن، بهروز رهبری‌فرد، مهدی مهدوی‌کیا و خیلی از بزرگان دیگر هم در همین محله به دنیا آمده اند. چون منزل ما نزدیک بازار بود، همیشه من و برادرم در ۳ ماه تعطیلات تابستان در بازار سرکار می رفتیم. در هر حرفه‌ای که فکرش را بکنید کار کردم؛ از لوسترسازی و مکانیکی و تراشکاری بگیر تا پادویی در بازار. به هر حال پدر ما کارمند بود و تمام تلاشش را برای مان می کرد و سعی می کرد زندگی خوبی داشته باشیم، اما من از همان بچگی هم دوست داشتم دستم توی جیب خودم باشد . آن موقع ماهانه ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان حقوق می گرفتم. ۳ روز در هفته هم بعد از ظهر ها می رفتم سر تمرین فوتبال . الان وقتی به آن روزها فکر می کنم، از اینکه تابستان ها به جای گردش یا خوابیدن و تفریح کار می کردم خوشحالم، چون باعث شد آدم محکم‌تری شوم.

 

* با مهدوی‌کیا هم‌مدرسه‌ای بودیم

فوتبالم را از تیم مدرسه شروع کردم. آن زمان در تیم فوتبال مدرسه، تیم منطقه ۱۴ و همچنین تیم استان تهران بازی می‌کردم. همیشه تیم‌های مدارس با هم یا به‌صورت منطقه‌ای مسابقه می‌دادند. مجید عراقی مربی تیم مدرسه‌مان خیلی کمکم می‌کرد و فوتبالیست‌های زیادی هم در مدرسه ما رشد کردند و بزرگ شدند. یکی از آنها «مهدی مهدوی‌کیا» است که با هم، هم مدرسه‌ای بودیم.


* پرسپولیسی شدن را مدیون پدرم هستم

در خانواده ای بزرگ شدم که همه پرسپولیسی هستند. از بچگی آرزو داشتم در پرسپولیس بازی کنم و باوجود اینکه تمام اطرافیان و مربیانم در فجرسپاسی مثل آقایان پورحیدری، محمود فکری، پرویز برومند، قاسم سیانکی، داوود مهابادی و ... استقلالی بودند، اما به خاطر همان عشق دوران کودکی‌ام پرسپولیس را انتخاب کردم. پدرم این علاقه را در من ایجاد کرده بود و در واقع پرسپولیسی بودنم را مدیون پدرم هستم.

 

 

 

 

* بر سر مزار پدرم با خودم خلوت می‌کردم

قبل از فوت پدرم ماهی یک بار یا دو ماه یک بار به بهشت زهرا می‌رفتم و با خودم خلوت می‌کردم، اما از زمانی که پدرم به رحمت خدا رفته تقریباً هر هفته بر سر مزارش حاضر می‌شوم و کنارش هستم. شاید باورتان نشود من از روز اول فوت پدرم تا شب هفتم هر روز با خانواده‌ام برای نماز صبح می‌رفتیم بهشت زهرا و نماز صبح را بر سر مزار پدرم می‌خواندیم.

 

* بخاطر پدرم هر هفته از تبریز به تهران می‌آمدم 

پدرم از زمان بیماری تا لحظه فوتش حدود ۱۷ ماه با سرطان دست و پنجه نرم کرد. تشخیص اولیه پزشکان در ابتدا بر داشتن هپاتیت بود ولی بعد از یک عمل جراحی و خارج کردن کیسه صفرا متوجه شدیم که سرطان کبد آن هم از نوع بدخیم دارد. البته ۴ ماه آخر خیلی به پدرم سخت گذشت چراکه شدت بیماری او زیاد شده و او هم دیگر توانایی مقابله با بیماری را نداشت. روزهای آخری که پدرم هنوز ما را ترک نکرده بود، من در تبریز و تیم گسترش فولاد بازی می‌کردم. هر هفته بعد از بازی تیم‌مان به تهران می‌آمدم و به پدرم سر می‌زدم. کنارش بودم و او را به حمام می‌بردم و موهایش را اصلاح می‌کردم. یک‌بار که آمدم تهران برای دیدنش متوجه شدم حالش اصلاً خوب نیست؛ برای همین یک راست رفتم بیمارستان؛ وقتی پدرم را در آن شرایط دیدم، حسابی به هم ریختم. از بیمارستان زدم بیرون و رفتم امامزاده صالح و با خودم خلوت کردم.

 

 

* در همه زندگیم دوبار توان زانوهایم را از دست دادم

نزدیک‌های صبح بود که برگشتم خانه؛ باید ساعت ۸ صبح می‌رفتم فرودگاه تا به تبریز بروم. تازه زنگ زده بودم آژانس که از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند حال پدرت خوب نیست. نمی‌دانم خودم را چطور به بیمارستان رساندم. دنیا داشت دور سرم می‌چرخید. همین که رسیدم بیمارستان گفتند: پدرت پر کشید... من در همه زندگیم دوبار توان زانوهایم را از دست دادم و زمین خوردم. یکی زمانی که رفتم مکه و خانه خدا را دیدم؛ بار دوم هم زمانی بود که خبر فوت پدرم را در بیمارستان به من دادند.

 

* هنوز کامم تلخ است

من حتی در بدترین شرایط جسمی پدرم زمانی که با سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد برای یک ثانیه هم به این فکر نمی‌کردم که روزی سایه پدرم روی سرم نباشد. این مسئله به قدری برایم تلخ و عذاب‌آور بود که هرگز جرات نمی‌کردم به آن فکر کنم. ولی الان با واقعیتی درگیرم که تلخی‌اش هنوز در کامم وجود دارد و آن هم غم دوری از پدرم است. من در بدترین شرایط زندگی‌ام یعنی در روز های سوم، هفتم و چهلم پدرم به‌خاطر عشقی که به گسترش فولاد داشتم برای این تیم بازی کردم چون می‌دانستم اینطوری روح پدرم شاد می‌شود.

 

 

* لازم بود کنار خانواده‌ام باشم

با توجه به اینکه دو سال است که از فوت پدرم می‌گذرد، حضور من در تهران و کنار خانواده‌ام لازم است و برای همین به تیم پیکان پیوستم تا در کنار خانواده‌ام باشم. ۵-۴ ماه از فوتبال به خاطر بیماری پدرم دور بودم و حاضر بودم تمام زندگی‌ام و شهرتم را از من بگیرند، اما یک سال بیشتر پدرم زنده بماند، اما افسوس که نماند.

 

* یک عده نگذاشتند آرزوی پدرم را برآورده کنم

پدرم آرزو داشت قبل از فوتش به پرسپولیس برگردم ولی حیف... یک عده بودند که نگذاشتند پدرم را به آرزویش برسانم. پدرم برای من همه چیز بود. هم برای من هم برای خواهر و برادرم. فکر می‌کنم من هیچ‌وقت نمی توانم مثل او برای فرزندانم پدری کنم. پدرم بسیار زحمت کش بود و بسیار هم معتقد و متدین هیچ وقت اجازه نداد به اندازه سرسوزن مال حرام به سفره خانه اش راه پیدا کند. واقعاً پدرم نمونه یک پدر همه چیز تمام بود.

 

 

 


* همه انگیزه من برای فوتبال پدرم بود

هنوز که هنوز است رفتن پدرم را باور نمی‌کنم. الان هم که به خانه می‌روم و قاب عکسش را روی تاقچه می‌بینم به‌هم می‌ریزم. بار اولی که نبودن پدرم مرا آزار داد اولین ماه رمضانی بود که بدون او گذشت. همیشه پدرم برای سفره افطار برای همه ما چایی می ریخت و برایمان خرما می گرفت. لحظات افطار بدون او برایم خیلی سخت بود و شاید همان لحظات بود که باورم شد پدر رفته! من با پدرم رفیق بودم. از همان بچگی که من را برای تماشای بازی های پرسپولیس به استادیوم می‌برد تا همین اواخر که پیگیر بازی های من بود. همه انگیزه من برای فوتبال پدرم بود. از همان روزی که وارد دنیای فوتبال شدم اصلی‌ترین مشوقم پدرم بود و همیشه به من انگیزه می‌داد. الان حاضرم همه دار و ندارم را بدهم و سایه اش را بالای سر ببینم. من اصلاً اهل مرده پرستی نیستم که بعد از فوت کسی بخواهم شعار بدهم و قدرش را بدانم. من در زمان حیات پدرم همیشه قدرش را می دانستم و با همه وجودم دوستش داشتم همه حسرت من این است که چرا باید در ۳۲ سالگی داغ پدرم را می دیدم. چرا نشد که بیشتر باهم باشیم.

 

* دوست دارم کنار پدرم دفن شوم

پدرم وقتی فوت کرد دقیقاً ۶۳ سال داشت و روز دوشنبه در مزارش آرام گرفت. روایت داریم که حضرت رسول (ص) و حضرت امیر (ع) نیز در ۶۳ سالگی فوت و در روز دوشنبه به خاک سپرده شدند. اینها تصادفی نیست و همه اش حکمت دارد. دوست دارم کنار پدرم دفن شوم. دوست دارم روی سنگ قبرم اسم پدرم را درشت تر از نام خودم بنویسند تا همه بدانند که فرزند چه انسان شریف و بزرگی بودم.

 

 

 

* سرد بودن خاک مزخرف است!

آخرین لحظه وداع با پدرم را هرگز فراموش نمی کنم. زمانی که برای آخرین بار صورتش را دیدم. ما انسانها چه کارهایی که با دستانمان انجام نمی‌دهیم. هیچ‌وقت باورم نمی‌شد که روزی با دستانم عزیزترین آدم زندگیم را به خاک بسپارم. اینکه می‌گویند خاک سرد است مزخرف است! همه اینها بهانه‌ای است برای توجیه بی‌معرفتی‌ها! هنوز هم بعد از فوت پدرم هر هفته به بهشت زهرا می روم و هر شب جمعه برایش خیرات می‌کنم. تا روزی که نفس بکشم همین است و ذره ای از علاقه من به پدرم کم نمی‌شود.

 

* هیچ دعایی مانند دعای پدر و مادر در حق فرزند اجابت نمی‌شود

امیدوارم همه آنهایی که این مصاحبه را می‌خوانند اگر از نعمت پدر و مادر برخوردارند تلنگری بخورند و قدر پدر و مادرشان را هزاران بار بیشتر بدانند. به خدا قسم باید هر روز هزار بار بر دستان پدر و مادرمان بوسه بزنیم و قدرشان را بدانیم. باور کنید جز این راهی برای عاقبت به خیری نداریم. بهتر است الان گرمی دست پدر و مادرمان را لمس کنیم و قدر بدانیم تا اینکه فردا روزی با حسرت سنگ قبرشان را لمس کنیم... هنوز هم که هنوز است دعای خیر پدرم را پشت سر خودم حس می‌کنم و اعتقاد دارم هیچ دعایی مانند دعای پدر و مادر در حق فرزند اجابت نمی‌شود. الان هم که بر سر مزار پدرم حاضر می شوم خدا را هزاران بار شکر می کنم که می توانم کنار پدرم باشم. خدا را شکر که بی معرفت نشدم و قدرشناس پدر و مادرم هستم. خدا وکیلی بیایید نسبت به پدر و مادرمان بی خیال نباشیم.

 

 

 

مصاحبه از اکبر کریمی

 

دیدگاه‌ها