از شش طلای جهان و المپیک تا یک عمر غربت
عبدالله موحد در آنتن؛ داستان زندگی یک نابغه
هرگز من از تختی یک حرف سیاسی هم نشنیدم. البته من هم میفهمیدم که تختی نمیخواهد دستبوسی کند و میخواهد آزاده باشد.
به گزارش ورزش سه ، از آن عکس معروف با دو دست باز که شش طلای جهانی از آن آویزان است، تا امروز که اقای موحد در آپارتمانی قدیمی در امیرآباد تهران به سئوالات ما جواب می دهد 5 دهه گذشته اما چیزی که عوض نشده صلابت اوست؛ چیزی که "عبدالله موحد بودن" در آن متجلی است. قهرمان خودساخته و بزرگ کشتی ایران که با شش طلای متوالی جهانی پس از یک آسیب دیدگی دردناک از کشتی کنار کشید و با آزار و اذیت مسئولان وقت سازمان تربیت بدنی از ورزش ایران محو شد.
آقا موحد اما همه این ها را پشت سر گذاشته.همه دردها و بی مهریها و چیزی که مانده عشق بی پایانش به خاکی است که ریشه عمیقی در آن دارد، سرزمینی که نقطه مشترک علائق همه ماست. ایرانی که عبدالله موحد یکی از نوابغ فراموش نشدنی آن است. مردی در 80 سالگی که دستهایش یادگار یک عمر سختی روی تشکهای زبر کشتی است.
در ادامه مشروح صحبتهای جذاب و شنیدنی عبدالله موحد را در گفتوگو با پژمان راهبر می خوانید.
خوشحال کردن مردم افتخار من بود
من افتخار می کنم توانستم کارهای کوچکی در ورزش انجام دهم تا مردم خوشحال شوند. هر کسی در هر نقطه ای از دنیا زندگی می کند در قبال زندگی در آن منطقه وظایفی هم دارد. من هم وظیفه خودم می دانستم به عنوان یک ایرانی اگر کاری از من در ورزش برمیآمد، انجام دهم. شاید یکی در علم است و سعی خودش را در آن زمینه می کند.
راز انگشتان کج و معوج
کشتی ورزشی است که شما با حریف زنده سروکار داری. همیشه امکان آسیب دیدگی وجود دارد. اگر با آسیب دیدگی انگشت بخواهی کشتی را کنار بگذاری، پس هیچ وقت قهرمان نمیشوی. زمان ما هم از نظر بهداشتی نگهداری خوبی از کشتیگیران نمیشد. من مطمئنم که الان بیشتر به قهرمانان و ورزشکاران توجه میشود. زمان ما کمتر از این نظر به قهرمانان توجه می شد و آن هایی که قهرمان میشدند، روی پای خودشان میایستادند. دستان من هم در طول مسابقات بارها آسیب دید. یادم میآید یکی از انگشتانم ۲ بار در مسابقه و تمرین از جا درآمد و من هم روی آن را بستم و به تدریج خوب شد! الان هم دردی ندارد و اذیتم نمیکند، اما ظاهرش همانطور که میگویید کج و معوج شده است.
جلسه دوم تمرین، عملکردم چشم غفوریان را گرفت
عقیده من چیزی بود که الان هم آن را به پسرم که در آمریکا مجموعه ورزشی دارد، توصیه کردم. گفتم یا یک کاری را شروع نکن یا اگر شروع میکنی، بهترینی که از تو برمیآید را انجام بده چون بعدا تاسف خوردن چیزی را حل نمیکند. از اول من همیشه فکر میکردم باید بهترین کاری که از من برمیآید را انجام دهم. اگر همه همین فکر در سرشان باشد و آن را انجام دهند، حتما نتیجه اش را می بینند. من هم با همین فکر به کشتی آمدم و غفوریان، مربی من که الان در قید حیات نیست، بعد از یک جلسه تمرین در جلسه دوم آمد و بیش از همه با من کار کرد. علتش همین اعتقاد من بود که جلوتر به آن اشاره کردم.
میگفتند وزنه نزن، عضلاتت خشک میشود!
شرایط فعلی کشتی متفاوت از دورانی است که من کشتی را شروع کردم. همیشه قبل از اینکه تمرین کشتی را شروع کنیم، من وزنه کار میکردم. تمرین وزنه آن دوره اصلا مرسوم نبود و همه به من میگفتند این را نکن چون وزنه عضلات را خشک میکند، اما من به شوخی میگفتم میروم در آب و آن را تَر میکنم! آن موقع کسی نمیدانست برای موفقیت در یک رشته مثل کشتی نیرو لازم دارد. من همیشه وزنه کار میکردم، اما کسی این کار را نمی کرد. البته الان می بینم که این اتفاق دیگر مرسوم شده است.
با معدل ۲۰ فوق لیسانس گرفتم
برادر من وقتی من ۶، ۷ سالم بود، یک باشگاه ورزشی در بابلسر افتتاح کرد. برادر بزرگم که الان در قید حیات نیست. من از همان مقطع ژیمناستیک را شروع کردم و همانطور که گفتم اعتقادم این بود نباید حتی یک ساعت را هم مفت از دست بدهم. نمیگویم بقیه ورزشکاران نمیدانستند، بلکه همه این را میدانستند، اما کاری که در ذهنشان بود را انجام نمیدادند. من دانشگاه میرفتم و فوق لیسانس میخواندم که معدلم ۲۰ شده بود. استادم به من گفت که موحد تو مگر درس میخوانی و باورش نمیشد. تعجب کرده بود من ورزشکار چطور درس میخوانم. وقتی اردوی تیم ملی هم بودیم، همه ظهرها میخوابیدند و من میرفتم پیاده روی میکردم و یک چای میخوردم و برمیگشتم.
نقصی نداشتم و فقط فقر اجتماعی داشتم
آدم نباید با یک شکست فوری مایوس شود. من اصلا مکانیک نبودم، اما وقتی به آمریکا رفتم، مکانیکی کردم و زندگیام هم خیلی خوب شد. برای اینکه من اراده کردم تا زندگیام را درست کردم. هر کسی اراده کند و زحمت بکشد، اگر نقص طبیعی نداشته باشد، میتواند به هدفش برسد. من نقصی نداشتم و فقط مشکلم فقر اجتماعی بود. تصمیم گرفتن و پیگیری کردن عواملی است که آدم را به موفقیت میرساند.
برادرم به زور مرا به تمرین کشتی برد
من ۱۹ سالم بود که تازه کشتی را شروع کردم. برادرم مهدی که ۲ سال از من بزرگتر بود، مرا به کشتی برد. من در باشگاه تهران جوان وزنه برداری کار میکردم، اما برادرم چند باری به گفت که به کشتی بیا. او خودش کشتیگیر بود. اولین بار که به سالن کشتی رفتیم، من نمیدانستم کشتی چه شکلی است و برادرم مرا به زمین زد و گردنم دیگر تکان نمیخورد. تا چند وقت بعد هم به من میگفت بیا به کشتی برویم که من گفتم ولم کن، کشتی دیگر چیست، ما را از زندگی انداختی! خلاصه بعد از یک ماه دوباره به من اصرار کرد و دوباره مرا به سالن کشتی برد.
وقتی مربیام به من کباب داد، شوکه شدم!
مربی من آقای غفوریان بینظیر بود. او از تمام وجودش مایه میگذاشت، حتی از جیبش هم برای ما خرج می کرد. یادم نمی رود یک بار به من گفت عبدالله قبل از اینکه بروی، یک سر پیش من بیا. وقتی پیش او رفتم، فکر میکردم میخواهد پیغامی بدهد، اما دیدم بسته کوچکی را به من داد. گفتم این چیست؟ گفت این کباب است و آن را بخور! من شوکه شدم! ما فقیر بودیم، اما گدایی نمیکردیم. گفتم آقای غفوریان از کار من راضی هستید که گفت اگر راضی نبودم، به تو کباب نمیدادم. گفتم الان به شما حرمت میگذارم و این کباب را میگیرم، اما اگر یک بار دیگر از این کارها بکنی، از این باشگاه میروم.
در رقابت با صنعتکاران حقم را خوردند
من بعد از مسابقات جهانی ۱۹۵۹ که در تهران برگزار شد، کشتی را شروع کردم. ۱۹۶۰ من جزو ۳ نفر ملی پوش وزن خودم در اردو بودم. یعنی طی ۹ یا ۱۰ ماه به تیم ملی رسیدم. در تهران اول شدم و در قهرمانی کشور با آقای توکل از خراسان مساوی شدیم که البته ایشان قهرمان شدند و من دوم شدم. وقتی من به اردوی تیم ملی رسیدم، آقای بلور سرمربی بود. به نظرم آن زمان کمی تبعیض قائل میشدند. به آنهایی که شناخته شده بودند، بیشتر توجه میشد. به هر حال در سال ۱۹۶۱ هم من نتوانستم به مسابقات بروم. سال بعد از آن آقای صنعتکاران که مدال طلای جهان را گرفته بود، با من مساوی کرد؛ با این تفاوت که ۱۶ تا کشتی در تهران و کشور گرفته بودم و ایشان در اردوی تیم ملی بود. با هم مساوی کردیم، در شرایطی که من ۴.۵ کیلو از او سبکتر بودم، اما آقای بلور گفت صنعتکاران کشتی بگیرد. کاری از دستم برنمیآمد. البته من را به عنوان کشتیگیر رزرو بردند، اما به دردم نمیخورد چون میخواستم کشتی بگیرم. من اعتراضی به صنعتکاران نداشتم چون او قهرمان ارزندهای بود، اما در آن سال حق من بود که کشتی بگیرم و نگذاشتند. بعد از آن صنعتکاران به یک وزن بالاتر رفت و من دیگر هر سال انتخاب میشدم.
حبیبی، توفیق را روی زمین نگه داشت و گفت رسید بدهید!
صددرصد فکر میکردم حق من خورده شده، اما پیش خودم گفتم اگر بیشتر تلاش میکردم و او را میبردم، این اتفاق نمیافتاد. چون مساوی شده بودیم، چنین اتفاقی رخ داد. اگر ببری، حرف و حدیثی باقی نمیماند. مثل آقای حبیبی وقتی به تهران میآمد و کشتی میگرفت، کشتیاش چند بار گره خورد و نتوانست ببرد تا اینکه یک بار آمد و همه را زمین زد. وقتی همه را زمین میزنی، دیگر نمیتوانند بگویند آقا ما تو را به مسابقات نمیبریم. یادم هست حبیبی، توفیق که او قهرمان بزرگی بود را روی زمین نگه داشت و گفت به من رسید بدهید! چون هر بار که انتخاب شد، او را نبردند تا اینکه آن پشت حریف را در خاک نگه داشت و مجبور شدند حبیبی را ببرند.
۱۵ سالگی ترک تحصیل کردم و سراغ کارگری رفتم
یادم نمیرود وقتی ۱۴، ۱۵ سالم بود، اتفاقات سیاسی رخ داد و من مجبور شدم ترک تحصیل کنم و بروم سرکار. اولین تابستانی که سرکار رفتم و بنایی میکردم، دیدم صاحب کارم ۵ زار به من بیشتر دستمزد داده. گفتم اوس علی چرا به من ۵ تومن و ۵ زار دادی؟ گفت صاحب کار وقتی آمد تو را دید، گفت این بچه کی هست؟ گفت او نیم ساعت ایستاد و تو را نگاه کرد و بعد از آن گفت به حساب من از امروز ۵ زار به او بیشتر بده چون هیچ کارگری مثل او کار نمیکند. من اعتقاد داشتم عمر کوتاه است و انسان نباید وقتش را تلف کند.
یک بار فرنگیکار تیم ملی را هم بردم
در دوره ما زیرگیری را خیلی خوب اجرا میکردند. البته من یک بار کشتی فرنگی هم گرفتم و آقای میرمالک را هم بردم. او که از دوستان خوب من بود را در تیم ملی کشتی فرنگی شکست دادم، اما دیگر فرنگی را ادامه ندادم.
همه کشتی گیران بزرگ را با یک خاک میبردم
من از سال ۱۹۶۳ در تیم ملی ایران بودم و به مسابقات جهانی می رفتم. در اولین سال تجربه زیاد نداشتم و خودم اشتباه کردم و نتوانستم مدال بگیرم. سال ۱۹۶۴ حق مرا خوردند. البته الان دیگر گفتن آن فایدهای ندارد. ما کسی را در فدراسیون جهانی نداشتیم که در چنین مواقعی از حقوق کشتیگیران ایرانی دفاع کند. من نفر اول آن سال را بردم که مساوی دادند. اگر آن کشتی را میبردم، اول می شدم. بدون حتی یک باخت من پنجم شدم. ما در فدراسیون جهانی قدرت اجرایی نداشتیم، اما آمریکا و شوروی این قدرت را داشتند. در سال ۱۹۶۵ که مسابقات در منچستر برگزار میشد، من دیگر در بهترین فرم خودم بودم. فکر می کردم خیلی راحت باید اول شوم. در اولین مسابقه به آتالای ترک خوردم که خیلی خوب بود. من آن مسابقه را یک بر صفر بردم. هیچ وقت به خودم فشار نمیآوردم و اکثر کشتیگیران خوب را با یک نمره بردم. با ولچوف هم من ۱۳ بار کشتی گرفتم و فقط یک بار با امتیازات بالا بردم و بقیه کشتیهایم با او را فقط با یک خاک بردم چون مطمئن بودم آن یک امتیاز را پس نمیدهم. در آخر هم اولین طلای خودم را در منچستر گرفتم.
سخت ترین طلای من اولین سال به دست آمد
فکر میکنم سال ۱۹۶۵ که اولین طلای جهانیام را گرفتم، سختترین طلای من بود چون همه حریفان بزرگ و آماده بودند. آتالای ترک، ولچوف از بلغارستان و کشتیگیران خوب دیگری هم بودند. کشتی آن موقع ۱۲ دقیقه بود. من دقیقه دوم خاک می کردم و دیگر دنبال امتیاز نمیرفتم. جلوی آنها میایستادم و دیگر نمیتوانستند کاری کنند. من خیلی خوب دفاع میکردم، دفاعی که اخطار به آن تعلق نگیرد. به تدریج رقبای اصلی من از این وزن جدا شدند و به اوزان دیگر رفتند.
به جای معالجه دستم مرا ممنوع الخروج کردند!
در المپیک ۱۹۷۲ مونیخ شرایط آنطور که فکر میکردیم، خوب پیش نرفت. حوادث همیشه در کشتی وجود دارد. من در همان کشتی اول با یک حریف پانامایی مبارزه کردم و خیلی راحت او را با ۱۰، ۱۲ نمره بردم، اما در دقیقه اول انگشت من روی تشک سر خورد و یک صدایی هم داد. بعد از کشتی حس کردم دیگر دستم کار نمیکند. دکتر هم به من گفت دیگر نمیتوانی کشتی بگیری چون تاندون دست تو پاره شده. دستم را نمی توانستم تکان بدهم و اگر می توانستم به حرف دکتر توجه نمی کردم و کشتی میگرفتم چون از قبل اعلام کرده بودم بعد از المپیک مونیخ میخواهم خداحافظی کنم. من اینقدر بیعقل نبودم که این همه وقت بگذارم و به المپیک بروم، اما نخواهم کشتی بگیرم. متاسفانه روی روال درست پیش نرفت. به جای اینکه دست مرا معالجه کنند، مرا ممنوع الخروج کردند!
۱۰ سال نمی گذاشتند از ایران خارج شوم
متاسفانه برخی اینطور استنباط کردند که من از قصد در المپیک کشتی نگرفتم. دلیلی ندارد دروغ بگویم. آن موقع به یک خبرنگار واقعیت را گفتم و گفت که من نمیتوانم آن را بنویسم. من هم گفتم پس چرا خبرنگار شدی! من کمی زودتر از بقیه کشتی گیران بعد از المپیک به تهران برگشتم. من همیشه فکرم این بود که درس بخوانم و بالاترین مرحله تحصیلی را در تربیت بدنی بگذرانم تا بتوانم در ایران مفید واقع شوم. بلافاصله بعد از کنار گذاشتن کشتی رفتم و برای ادامه تحصیل در خارج از کشور اقدام کردم. چون معلم بودم، بعد از ۴ سال اتوماتیک به من بورس تعلق می گرفت. رفتم پاسپورت بگیرم که دیدم به من پاسپورت نمی دهند و فهمیدم که ممنوع الخروج شدم. شاید بیش از ۱۰ سال این ماجرا طول کشید. بالاخره آن شخصی که پروندهام زیر دستش بود، گفت کارم درست شده؛ اگرچه اول باور نمیکردم. بعد از اینکه پاسپورت دادند، من ایران را ترک کردم.
نگذاشتند به تیمسار حجت یک چک بزنم!
ورزش ما حرفه ای نبود که بگوییم به ما حقوق می دهند و ما کارمند آن ها هستیم. ما آماتور بودیم و به نظرم نباید به ورزشکار آماتور بیاحترامی کرد. کسی که با جان و دل زحمت میکشد و سعی میکند پرچم خودش را بالاتر از پرچم دیگر کشورها ببرد، نباید به او بیاحترامی شود. تیمسار حجت مثل خیلی دیگر از مسئولان ورزشی آن دوره ارتشی بود و فقط بله قربان شنیده بود، اما ورزشکاران نمیتوانند بله قربان بگویند. البته همه کشتی گیران آن دوره از جمله تختی، حبیبی، توفیق و زندی همه مودب بودند. آنها ما را به چشم سرباز نگاه میکردند. تیمسار حجت آگاهی کامل را نداشت و آن روز که به اردوی ما آمد، خوب صحبت نکرد. تیمی که می خواهد به المپیک برود را آدم نباید در ذوقش بزند. آمد و در اردو به سنگین وزن ما گفت این چه شکمی است که تو داری؟ رفت پیش انوری که نفر سوم دنیا شده بود و گفت این چه قدی است تو داری! من هم کاپیتان تیم ملی بودم و دیگر جواب او را دادم. گفتم اگر این قد را نداشت، باید در ۴۸ کیلو کشتی میگرفت. رسیدیم به حاجیلو که فرشهایش را دزد برده بود. او گفت تیمسار میتوانی به من کمک کنی. بعد از اینکه تیمسار حجت فهمید ۵ هزار یا ۱۰ هزار تومان قیمت فرشها بوده، گفت این پول را از کجا آوردی، من هم این پول را ندارم! من دیگر نتوانستم تحمل کنم. گفتم تیمسار چرا دروغ میگویی؟ شما پول ندارید یک فرش بخرید؟ تیمسار حجت هم به من گفت فضولی موقوف! درگیر شدیم، اما الان حسرت میخورم که بچهها چرا نگذاشتند من به او یک چک بزنم! من کاپیتان تیم بودم و باید از حق بچه ها دفاع می کردم. ما درگیر شدیم و از بدشانسی ما بعد هم به المپیک رفتیم و آن اتفاق افتاد تا اینها یک فرصتی پیدا کردند و مرا ممنوع الخروج کردند.
بعد از المپیک مونیخ کاملا فراموش شدم
من بعد از آن شکست در المپیک و داستان ممنوع الخروجی کاملا فراموش شدم! شاید چند تن از رفقای من پیشم بودند، اما هیچ کسی دیگر مثل گذشته که دورم شلوغ بود، مرا یادش نمیآمد. به من خیلی بیتوجهی شد. عیبی ندارد. من دلگیر هم نشدم. فقط از این موضوع درس گرفتم که هر کسی باید به فکر خودش باشد.
تختی سیاسی نبود، از اسم او سوءاستفاده کردند
به اعتقاد من تختی یک آدم سیاسی نبوده و از اسمش سوءاستفاده کردند. این اعتقاد من است و شاید هم اشتباه باشد. برادران من در امور سیاسی بودند و من هم متوجه برخی مسائل بودم. اگر تختی سیاسی بود، حتما سعی می کرد مرا هم به سمت عقاید خودش بکشاند. تختی پهلوان بینظیری بود. من شاید ۵۰۰ بار با تختی شطرنج بازی کردم. همیشه به من میگفت جوان بیا بنشین با هم یک شطرنج بازی کنیم. هرگز من از تختی یک حرف سیاسی هم نشنیدم. البته من هم میفهمیدم که تختی نمیخواهد دستبوسی کند و میخواهد آزاده باشد. با این حال از اسم او سوءاستفاده کردند.
گفتم مینویسند موحد خائن به آمریکاییها خدمت میکند!
وقتی به آمریکا رفتم، حریف آمریکایی من که آن موقع سرمربی تیم ملی این کشور بود، یک شب مرا دعوت کرد و رسما به من گفت بیا و سرمربی ما باش. من یک لحظه پیش خودم فکر کردم روزنامههای ایران فردا می نویسند موحد خائن رفته به آمریکا خدمت میکند! اول برای این قبول نکردم و دوم هم خودم هم وجدانا نتوانستم خودم را راضی کنم. پیش خودم گفتم درست است که نتوانستم در ایران بمانم، اما درست هم نیست بروم به آمریکاییها چیزهایی را یاد بدهم که بچه های خودمان را زمین بزنند. من برای این آب و خاک هستم و اینجا بزرگ شدم. به من حقوق خوبی پیشنهاد کردند، اما من ترجیح دادم نروم.
۲۲ سال در آمریکا مکانیکی می کردم
ترجیح دادم به جای سرمربیگری آمریکا سراغ مکانیکی بروم. آنجا ماشینها را معاینه فنی میکنند. کتابی حدود ۱۰۰ صفحه بود که آن را میخواندی و میرفتی امتحان میدادی. من هم تنها چیزی که دیدم بلافاصله پول درمیآوری، معاینه ماشین بود. یک دوست بزرگواری داشتیم که او پمپ بنزین داشت و میخواست بفروشد. آقای جبارزادگان که مربی والیبال بوده را حتما اسمش را شنیدهاید. با او رفتیم و میخواستیم پمپ بنزین آن دوستمان را بخریم. بیشتر پول را جبارزادگان گذاشت. من هم رفتم آن امتحان را دادم و همان بار اول قبول شدم. بعد از آن نیز یک پلیس مخفیانه آمد و مرا امتحان کرد. با هم شریک شدیم، اما بعد از مدتی او سهمش را به من داد. من حدود ۲۲ سال آنجا کار مکانیکی را در همان پمپ بنزین می کردم.
در کشتی کلا ۲ بار پاداش گرفتم
در کل دوران کشتیگیریام به من ۲ بار پول دادند. یک بار سال ۱۹۶۵ که تیم قهرمان شد و به کل تیم پاداش دادند. یک بار هم بعد از المپیک پاداش گرفتم. برای بقیه مدالهایم یک ریال هم نگرفتم. من برای اینکه در ورزش به اینجا برسم، یک سوم عمرم را گذاشتم. با این حال در آمریکا ۲۰ سال کار کردم که تا ۱۰۰ سال دیگر هم اگر زنده باشم، زندگیام میچرخد.
شاعر معروف همیشه کنار ما بود
هوشنگ ابتهاج یا همان سایه که شاعر مشهوری است، را وقتی در منچستر مدال گرفتم و از سکو پایین آمدم، دیدم. پرسیدم که اینجا چه کار می کنی و فهمیدم که آمده کشتی نگاه کند. از آنجا به بعد من مریدش شدم چون همه مسابقات را میآمد و من هم برایش کارت میفرستادم. البته خیلیها کشتی را دوست داشتند، اما شاید پولش را نداشتند که با ما به مسابقات بیایند.
دبیر و حیدری خوب بودند؛ یزدانی هم همینطور
من در این سالها خیلی کشتی ایرانیها را دقیق دنبال نکردم. البته یک بار به آمریکا آمدند و مسابقه دادند. از میان کسانی که آنجا بودند، علیرضا حیدری و علیرضا دبیر خیلی خوب بودند. اسم بقیهشان هم یادم نیست. مطمئن باشید هیچ کسی دلش نمیخواهد ببازد. اگر شکست خورد هم نتوانسته به پیروزی برسد. همه کشتی گیران ایرانی برای من قابل احترام هستند. من کشتی حسن یزدانی را هم زیاد ندیدم. البته میدانم که بدن خیلی خوش فرمی دارد. حتما او خوب است که قهرمان میشود. حتما از نظر فنی خوب است و زور زیادی دارد که چند بار قهرمان شده است.