آدیوس ژاوی هرناندس بزرگ
یک دلتنگی هزار کلمه ای- برای همه شما که رفتید
اگر از تک و توک هایی که روز خداحافظی شان آبرومند و ماندگار بوده که بگذریم ورزشگاه آزادی کی توانسته میزبان مهربان یک ستاره برای وداع از فوتبال باشد؟
آزادی، زاده سال 1353 با فوج ستاره هایی که آرزویشان قدم زدن روی چمن ورزشگاه صدهزارنفری بزرگی بود که دهه ها آبروی ورزش ایران بوده اما نسبت به آنهایی که سکوهایش را مملو از هوادار کرده اند بی رحم و بی اعتنا. از همان نسل دهه پنجاهی ها بگیر تا امروزی ها. از ناصر حجازی که در آخرین بازی رسمی در ایران در یک مسابقه پرماجرا سه بار مقابل حمله وران پرسپولیس مغلوب شد و بعد بالاجبار ایران را ترک کرد تا علی پروین که بازی خداحافظی رسمی اش مسابقه صدهزارنفری مقابل دارایی بود؛نبرد صدرنشینی رقابتهای باشگاه های تهران که با گل صمد مرفاوی به دروازه بهروز سلطانی به سود دارایی آبی کمرنگ پوش تمام شد. پروین بعد از آن بازی به این نتیجه رسید که برای قهرمان کردن پرسپولیس باید شش دنگ اش را به نیمکت بدهد پس دیگر حتی به سختی گرمکن زیرپوش ورزشی برتن کرد تا برای بازگشت وسوسه نشود. شاید درست برعکس ناصرخان که تشنه بازی و افتخار بود اما دست سرنوشت به هند و بنگلادش هدایتش کرده بود؛ جایی که بعدها بتواند انتقام خود را با تیم بی نام و نشانش در آسیا از پرسپولیس بگیرد.
از این دو پیشقراول ستارگی در فوتبال ایران که بگذری، می رسی به ستاره های تیم ملی دهه 60. از شاهرخ و ناصر تا درخشان و علیدوستی و چنگیز. بین این ها ممد پنجی(پنجعلی) در بازی جام بین قاره ای مقابل 100 هزار تماشاچی الجزایری از فوتبال خداحافظی کرد تا اقلا بعد از یک دهه کاپیتانی سلام و صلواتی پشت سرش باشد. همینطور شاهین بیانی که با اشک طبیعی در یک بازی خداحافظی مقابل یک تیم سنگاپوری 4 گوشه زمین را بوسید. بهترین خداحافظی دهه شصتی ها اما متعلق به فرشاد پیوس است. خداحافظی در یک دربی بزرگ با درخششی ده پانزده دقیقه ای و بعد پرواز روی شانه ها. تمام. این نسل اما ستاره های بزرگ دیگری هم داشت. از سیروس بنده خدای ناکام که درمسیر انزلی طعمه تصادف شد تا مجید(نامجو)، جواد زرینچه و صمد و مهدی فنونی. از مجتبی محرمی و بهروز سلطانی و آقا ضیا تا کریم باوی و جعفر باتعصب و صدتای دیگر ...
ده پانزده سال بعد، درست در روزهای پرت شدن نسل پکن (90) به فراموشخانه، میشاییل بالاک و اولی کان از بویینگ ماهان پیاده شدند تا در بازی خداحافظی احمدرضا عابدزاده شرکت کنند. احمد البته دیگر آن عقاب بی رحم چند سال پیش نبود اما لبخندش همانی بود که برقش برای طرفدارهای هر دو تیم استقلال و پرسپولیس در سالهای درخشان حضورش در هر دو تیم مایه اعتماد به نفس بود. او بعد از یک ضایعه مغزی با بدن قدرتمندش زنده مانده و حالا با پیراهن مشکی جلوی اولی کان ایستاده بود و تشویق هزاران هوادار در روز برفی آزادی را در خاطراتش آرشیو می کرد. او در زندگی بدشانس اما در روز خداحافظی خوش شانس بود. شانسی که بچه های هم تیمی او، نخبه های استثنایی 98 کمتر در آن سهیم بودند.
از این جمع علی کریمی دور از باشگاه مورد علاقه در یک روز گرم ناگهان اعلام کرد که استوکش را به دیوار می کوبد. خداداد فوتبالش را بعد از پاس در عقاب و راه آهن دور از صدای هوادار تمام کرد و حمید استیلی همانطور نجیب و کم حاشیه بعد از یک دربی درخشان ناگهان از جمع بازیکن ها بیرون آمد و مربی شد. علی دایی هم بعد از قهرمانی سایپا در کرج ناغافل با بغضی نایاب خبر از خداحافظی داد و مهدی مهدوی کیا، سهمش بوسیدن 4 گوشه زمین در یک بازی شکست بار عجیب بود. چیزی شاید شرایط تیمیِ خاص پرسپولیس یحیی گل محمدی در فینال حذفی باعثش شد، یحیای دوست داشتنی که خودش مثل همقطارش سهراب بختیاری زاده بی مراسم و سروصدا یک هو از جمع بازیکن ها بیرون آمد و نقش تازه ای را پذیرفت.
در بین پسران این نسل کریم باقری و علی منصوریان خداحافظی متفاوتی داشتند. آقا کریم در بازی ایران – برزیل در ابوظبی و علیمنصور در فینال حذفی مقابل داماش وقتی که چاره ای جز تمام کردن دوران بازیگری نداشت پس آنقدر گریه کرد که می خواستیم خودمان را به آزادی برسانیم برای یک تو بمیری جدی به امیر قلعه نویی که دل این بچه شکست، خرد شد .
از آنهایی که یادمم رفت نادر محمدخانی بود. مدافع نفوذ ناپذیر تیم 98 و قبل ترش. او در بازی با تیم ستارگان آسیا از فوتبال کنار رفت و بعد برای همیشه غیب شد. اما از هم تیمی های نود و هشتی اقا شاهرود(رضا شاهرودی) و مهردادمیناوند ستاره های چپ پای تیم، محمد خاکپور، مهدی پاشا، افشین پیروانی، سیروس دین محمدی و نعیم هیچی. همانطور که یل های نسل بعد؛ بیایید بشماریم : رحمان رضایی و میرزاپور. هادی عقیلی و محرم. وحید هاشمیان و فری زندی. نیکبخت، امیرحسین و محمد نصرتی و آرش برهانی. حتی ادموند و رضاعنایتی بهترین گلزن های تاریخ سرخ و آبی. فرهاد مجیدی و محسن خلیلی. حتی جوادنکونام که بعد از سالها کاپیتانی جا داشت کاری برایش بکنیم...
اسم و اسم و اسم. فهرست کردن همه آنها غیرممکن است. همانطور که شاید برگزاری بازی خداحافظی برای ستاره هایی که دلخوشی یک عمر عشق فوتبالی ما بوده اند. آنهایی که جای گل هایشان روی لوستر خانه ها و پس کله ما باقی مانده و خاطره تکل ها، پاس ها و عرق ریختن هایشان به اندازه خاطراتی است که سرمایه عمر ماست. خاطراتی که به وقت گر گرفتن؛ زندگی و محنت ها و شادی هایمان را تعریف می کند. قهرمانی ها و شکستها. تمام شدن ها و آغازهای تازه.
فکر می کنم سرنوشت ژاوی هم در همین مسیر قرار گرفته. یکی از بزرگترین های تاریخ که بعد از سالها رفت و آمد به ایران بالاخره در آزادی میخ آخر را به زمین می کوبد. کاش ورزشگاه را برایش پر می کردیم و در جایگاه روبه رو، با پلاکاردهای آبی و اناری تصویری برایش می ساختیم. چیزی در حد ژاوی بزرگ؛ به نشانه عشق و علاقه تمام نشدنی مان به فوتبال که ژاوی از یگانه ها-بی مانندها-استثناهایش بوده است. یک آدیوس درست و حسابی عاشقانه و از عمق دل، در لحظه آغاز دلتنگی او برای فوتبال که "وقتی غروب پر بزنه – موقع رفتن منه".
پژمان راهبر