روزی که وزیر را ریپورت نکردند!
از حماسه ملبورن تا صبح جهنمی پرسپولیس
پاییز بود. درست مانند اکنون که پاییز است. بیست و یک سال پیش در یک روز سرد پاییزی باید انتخاب می کردیم؛ ماندن در مدرسه یا رفتن برای دیدن فوتبال.
به گزارش "ورزش سه" ، یادم نیست کلاس چندم بودم. اما در مقطع راهنمایی درس می خواندم. اصلا چه اهمیتی دارد که در آن سال من کلاسِ چندم بودهام! اصلا کدام دانش آموز یادش هست که در بعداز ظهر روز هشتم آذر 1376 چه درسهایی داشته و کدام کلاسها را رفته است؟ اما همهی ما یادمان هست که در آن روز، کجا و در چه شرایطی بازی برگشت ایران و استرالیا در مقدماتی جام جهانی 1998 را دیدهایم.
اجبار خانواده، ما را به مدرسه فرستاد. اما قلبمان با فوتبال بود. با اینکه به مدرسه رفتیم، خوب میدانستم که در شرایطی عالی بازی را خواهم دید. تقریبا تمام بچهها به فکر بازی بودند. اما پایمان در مدرسه گیر بود.
زنگ کلاسها زده شد. برخی حسرت ندیدن بازی را میخوردند و معتقد بودند که بازی را نخواهیم دید. برخی دعا میکردند که ببریم. برخی هم انگار نه انگار که چنین دیدار مهمی در پیش است؛ این دسته آخر همان بچه زرنگهای منفور بودند.
ما اما برنامه فرار از مدرسه را چیده بودیم. راه فرار دیوار پشت مدرسه و هدف، رسیدن به جایی برای دیدن بازی از تلویزیون بود. اما کجا؟
به خانههای خودمان نمیتوانستیم برویم، چون آنجا حتما از ما میپرسیدند که چرا اینقدر زود به خانه آمدهای، و اگر واقعیت را میفهمیدند، روزگارمان سیاه بود. اما ما به یقین میدانستیم که باید برویم. گویی میخواستیم از زندان آلکاتراز فرار کنیم یا حتی چیزی فراتر از آن...
خبر آمد که مدیر مدرسه قصد دارد بچه ها را هنگام شروع بازی به نمازخانه ببرد و آنجا بازی را از طریق تلویزیون پخش کند. یادم نیست نام مدیرمان چه بود. اما معلمی که مسئولیت کنترل بچهها را بر عهده گرفت، آقای فتح الهی بود. همان معلم قد بلندی که ریاضی درس می داد. همه از او حساب می بردند. کارش درست بود.
هنوز هم یادم هست که وقتی سرکلاس میآمد، نفس در سینهها حبس میشد. کُتش را به آرامی در میآورد، آستینها را بالا میزد، ساعت مچیاش را به آرامی در میآورد، از پنجره به بیرون نگاهی میانداخت و سپس میگفت: «کلاس! تمرینها رو بزارید جلوتون.» این جمله آغازِ ماراتنی بود که گویی پایانی نداشت. وآی اگر تمرینها را حل نکرده بودی...
به هر روی، بیست و یک سال پیش، آقای فتح الهی مسئولیت کنترل بچههای مدرسه را برعهده گرفت تا مسابقه برگشت ایران و استرالیا در نمازخانه مدرسه، پخش شود. من اما اصلا به این مسئله امیدوار نبودم.
ساعت پخش مسابقه نزدیک بود و ما را به نمازخانه بردند. تلویزیونی سیاه و سفید و کوچک در جلوی نمازخانهای بزرگ قرار داشت. آنتنی هم برایش تهیه شده بود. قرار بود بازی را از همین تلویزیون ببینیم. صفهای جلو از قبل اشغال شده بود. صدای گزارش بازی را هم قرار بود با بلندگو پخش کنند. در واقع قرار نبود بازی را ببینیم، فقط میشد بازی را شنید.
شهر ما(شهرستان الشتر) شهری کوچک بود که مدرسههای زیادی نداشت. پس تعداد دانش آموزان در هر کلاس بسیار زیاد بود. آن زمان در هر کلاس بین 60 تا 80 دانش آموز حضور داشت. مدرسه ما هم حداقل 12 کلاس داشت. این یعنی دیدند بازی بین حدود 800 دانش آموز...
مسئولان مدرسه میخواستند به هر قیمتی شده بچهها را در مدرسه نگه دارند.
من اما دیدنِ صحنههای داخل نمازخانه، باورم را برای فرار بیشتر کرد. به همپیمانانم نگاهی انداختم و در کسری از ثانیه، خود را به دیوار پشت مدرسه رساندیم و... تنها 10 دقیقه از بازی گذشته بود که در کنارِ پسرعمههایم و در میان جمعی از فامیل، نشسته و مشغول دیدن بازی بودیم. امروز و پس از 21 سال به آن تصمیمم افتخار میکنم.
امروز شنبه 12 آبان 1397 است. پرسپولیس در بازیِ رفتِ فینال لیگ قهرمانان آسیا مقابل کاشیما آنتلرز ژاپن به میدان رفت و با دو گل بازی را باخت. از شانس بد، این بازی به دلیل اختلاف ساعت پنج و نیم ساعته ما و ژاپن، ساعت 09:30 صبح به وقت تهران از تلویزیون پخش شد.
این ساعت برای چنین بازیِ مهمی، یعنی تکرار همان چالشِ 21 سال پیش برای دانش آموزان. اما زمانه تغییر کرده است و روزگار ما و دانش آموزان امروز اصلا شبیه به هم نیست.
دانش آموزانی که دغدغه دیدن بازی پرسپولیس در فینال جام باشگاههای آسیا را داشتند، از یک هفته پیش تلاششان را برای تعطیلی مدارس در روز شنبه آغاز کردند. آنها برای رسیدن به هدفشان مستقیم سراغ وزیر آموزش و پرورش رفتند و در صفحه شخصیِ او برایش نوشتند که باید روز شنبه را تعطیل کند تا آنها بتوانند در خانه بمانند و بازی فینال را ببینند.
کار حتی به تهدید وزیر هم کشیده شد؛ اگر شنبه را تعطیل نکند، در اینستاگرام ریپورتش میکنند. وزیر هم مجبور به پاسخگویی شد و اعلام کرد که تعطیلیِ مدارس امکان پذیر نیست اما به مدیران مدرسه توصیه کرد که براساس امکانات مدارس، امکان پخش بازی را برای بچهها فراهم کنند. دانش آموزان هم با کنایه به وزیر گفتهاند که مگر اینجا سوئیس است، ما اینجا ماژیک نداریم چه رسد به تلویزیون.
اتفاقهای یک هفته اخیر و جنجالی که دانش آموزانِ دهه هشتادی به راه انداختند، من و خیلی از همنسلان دهه شصتیام را یاد دوران سخت مدرسه میاندازد. زمانی که ما در آن روزگار از داشتن حداقل امکانات محروم بودیم و اکنون هم پس از گذشت دو دهه، مدارس بسیاری از داشتن این امکانات محرومند.
به هر روی بازی رفتِ فینال جام باشگاههای آسیا برگزار شد و دانشآموزان توانستند با فشارهایشان، پخش بازی در مدارس را رسمی کنند. البته به طور حتم همهی مدارس کشور امکانات لازم برای پخش فوتبال را ندارند. باید دید دانش آموزانی که در قلبهایشان عشق به فوتبال را دارند، امروز برای دیدن بازیِ رفت فینال لیگ قهرمانان کدام راه را انتخاب کردهاند؛ ماندن در مدرسه، نرفتن و غیبت کردن یا راهی دیگر...
تماشای فینال لیگ قهرمانان آسیا در مدرسه ای در تهران
تشویق استادیومی پرسپولیس توسط دانش آموزان دختر به لیدری معلم
نویسنده: یاسر یگانه