کد خبر : 1462303 | 29 شهریور 1396 ساعت 09:06 | 270.2K بازدید | 2 دیدگاه

ناخدای من برخیز...

چیزهایی درباره‌ی استقلال، مجتبی جباری و دشمنان‌شان

مهدی یزدانی خرم نامی آشنا در ادبیات ایران است. او از نگاه یک استقلالی دو آتشه، با نگاهی متفاوت به بحران آبی ها پرداخته است.

چیزهایی درباره‌ی استقلال، مجتبی جباری و دشمنان‌شان

به گزارش "ورزش سه"، این نویسنده و روزنامه نگار مشهور که رفاقتی قدیمی با شماره ٨ آبی ها دارد، آشنا به اوضاع استقلال است و این مطلب پرحس و حال را به امید روزهای خوب تیم محبوبش در اختیار ما قرار داده است:


من عصبانی‌ام...


نفسِ باشگاهِ آبی استقلال را به شماره انداخته‌اند، نفس تیمی را که سال‌هاست به عشق‌اش نفس می‌کشم و تکه‌ای از زندگی‌ام است... تیم با انبوه ستارگان‌اش نمی‌درخشد و اسطوره‌ی نه‌چندان دورِ باشگاه دل از نیمکت نمی‌کَنَد. و من نویسنده‌ای هستم که در اعماقِ روح و ذهن‌ام تاریخِ این باشگاه را مرور می‌کنم و خبرها را می‌خوانم و از هر طرف که می‌روم بر وحشت‌ام افزوده می‌شود. استقلال امروز شبیه شده به منچستریونایتد بعدِ سقوط مرگ‌بارش در زمستانِ مونیخ. منتها مرگ ستاره‌گانِ آن تیم میانِ لاشه‌ی هواپیما تیم را از نو بارور کرد. از مردن زاده شدند و جهان را فتح کردند... حالا استقلالِ من، تیمِ رویاهایم انگار در هواپیمایی که با خلبانی افتخاری سقوط کرده و این میان بلندشدن اتفاقِ قطعی‌ای‌ست که برای ما خواهد افتاد ولی قصه‌ی مجتبی جباری دل‌ام را لرزاند...


مجتبی یکی از نادرترین هافبک‌های وسطِ تاریخِ فوتبال ایران بوده و هست. مردی منزوی، کم‌حرف، صریح و به شدت حساس. او به استقلال برگشت چون تیم نیاز به وزنِ خاطراتِ او داشت، به تجربه‌ی زیسته‌اش. به همان زانوی هشت بار عمل‌شده‌اش. در نخستین دیدارمان بعد بازگشت، از تیم حال و هوا و بازیکنان جدیدش پرسیدم؛ از قائدی گفت که شگفت‌انگیز است در زمان‌بندی ضربه‌زدن به توپ. چیزی که به زعمِ او در کمتر بازیکن ایرانی دیده بوده در سال‌های اخیر. از بدنسازی فردی‌اش ورای تمرینات باشگاه که تا سر حدِ زجر او را تحت‌فشار قرار می‌داد و خودش راضی بود. جباری در رابطه‌اش با جهانِ استقلال به‌مثابه فردی‌ست که گویا حاملِ خاطرات و رویاهای بزرگ است... خبرِ اخراجِ او و مهدی رحمتی( دروازه‌بانی که از نمادهای استقلال است بی تردید) بیش از آن‌که شوک‌آور باشد، توهین به تک تک بازیکنان و هواداران  استقلال بود از بدوِ امر تا امروز.


امسال جباری در کم‌حاشیه‌ترین حالت از هویت تیم دفاع کرد، بازی زیادی نکرده تا الان و از قضا بی حرف روی نیمکت نشست. او را به یاد آورید در همین چند سالِ پیش. پسرِ جوان ترکه‌ای که با شوتی حیرت‌انگیز گوشه‌ی دروازه‌ی پرسپولیس را می‌لرزاند، اویی که بعد گلِ زیبای‌اش به پگاه روی سکوها پیِ تنِ پدرش می‌گردد، پدری که خبرِ رفتن‌اش را از او پنهان کرده‌اند. اویی که فرهاد مجیدی را جوری با دروازه‌ی پرسپولیس تک به تک می‌کند که مفهوم «هفتِ مقدس» زاده شود. او را با کاکلِ سفیدشده‌ی جلوی موی‌اش به یاد می‌آورم زیرِ برف، در حالی‌که توپ را می‌دواند. او در بدخلقی‌ها و تندی‌هایش؛ تصویری ساخته می‌شود برای من، برای داستان‌نویسِ جوانی که شیفته‌ی استقلال است و فوتبال.


 وقتی خبرِ اخراجِ دو ستاره‌ی استقلال روی خبرگزاری آمد، در معیت دکتر حمیدرضا صدر در دفترم در نشر چشمه گپ می‌زدیم. صدرِ ناراحت گفت فقط کاش مجتبی تند سخن نگوید که شان او چنان بالاست که حیف می‌شود توی دهان برخی روزنامه‌های زرد بیفتد. و جباری سکوت کرد و جز از بی‌احترامی نگفت. او ناخدای خاطرات یک دهه است و از پا درآوردنش هدف... و چنین باید باشد هم، چون او جباری‌ست... حتی اگر امروز هم خداحافظی کند...


تاریخِ استقلال چیزی نیست که با یک یا دو فصل ناملایم دچار خدشه شود ( که این در فوتبال کاملا طبیعی‌ست) اما کاری که در این چند ماهه با استقلال و ستاره‌گان‌اش شده بیش از هر چیز بوی رکاکت و انتقام می‌دهد. من به حسن روحانی رای داده‌ام و از اصلاحات دفاع می‌کنم اما بی تردید و بدونِ این‌که توهم داشته باشم و با کمال تاسف باید بنویسم که هر دو وزیرِ ورزش دولتِ ایشان به استقلال ضرباتِ مهلکی زده‌اند و از قضا به رقیبِ کمک کرده‌اند. زنده‌پی در خانواده‌ای که تا حدی با ورزش و مدیریت‌اش آشنایی دارد و درکِ وضعیتِ مدریتِ ورزشی استقلال نشان می‌دهد برای از نفس‌انداختنِ این تیم راه درخشانی انتخاب شده... «مدیریت ضعیف». مدیریتی که با «جهل» فضایی پر استرس ساخته برای تیم. و یک مربیِ ناکام که دل نمی‌دهد به رفتن از استقلال مگر گشایشی شود که فوتبال همین است و همین خواهد بود. اما این رویه که دودش به آسمان رفته و برآمده است از حفره‌هایی که با رفتن یا مرگِ بزرگانِ تیم رخ داده با حذفِ جباری یا رحمتی و حیدری و منتظری تلاش می‌کند تیم را تقلیل دهد به بی‌تاریخی. مشکلی که سال‌ها پرسپولیس با آن دست و پنجه نرم کرده و می‌کند. تمام تیم‌های بزرگ به بازیکنان قدیمی خود توسل می‌کنند در این شرایط بحرانی و بدترین ضربه و از قضا فکرشده‌ترین‌شان همین حذفِ دو بازیکن استقلال است. گویا دو ستاره‌ی درخشان را از پیراهن‌اش برداری، چیزی که هم فدراسیونِ فوتبال به آن میل دارد، هم برخی نگاه‌های انتقام‌جو.


توهینی که به تاریخِ استقلال می‌شود این بار با نماینده‌گی هشتِ عاصی و شماره‌ی یک کاریزماتیک‌اش است. در رمان‌نویسی تکنیک مشهوری وجود دارد بر این مبنا که اگر می‌خواهید چیزی را کم‌اهمیت کنید مدام او را از جایگاهِ شناخته‌شده‌اش خارج کنید. تکرارش کنید تا پتانسیلِ تاریخی‌اش خالی شود. و تلاش برخی مدیران و نامدیران استقلال و فدراسیونِ فوتبال نیز چنین است. خالی‌کردنِ استقلال از ستاره‌های تاریخ‌سازش. ستاره‌هایی که هم روز بد دارند، هم خوب اما وقتی به یاد می‌آوریم‌شان به عنوان هوادار، از روز خوب‌شان می‌گوییم. همان‌طور که ما به ندرت از فرصت گل‌هایی که مجیدی یا مرفاوی از دست‌دادند سخن می‌گوییم. از بوده‌ها و رقم‌خورده‌ها حرف می‌زنیم و این خاصیت ذهنِ یک فوتبالی‌ست که حتا در وضعیتِ تراژیک‌اش هم شکوه‌ها را به یاد می‌آورد. ما پروازهای مهدی رحمتی را به یاد می‌اوریم، دریبل‌ها و حرکات نابغه‌ی شماره‌ی هشت را، سانترهای منحصر به‌فرد حیدری را، کورس‌های پژمان منتظری، هوش عبدالعلی چنگیز، شوت‌های مختاری‌فر، سدِ شاهین بیانی، ضربه‌ی استثنایی آندو، شادی‌های مجیدی، اقتدار امید ابراهیمی، فریادهای شادی ادموند اختر، تکل‌ها منصوریان و... و تحقیر این خاطرات نه در قامتِ حضرات است، نه شدنی اما می‌توانند تیم را برای برهه‌ای از حضور ستاره‌گان و وزنه‌های روحی‌اش خالی کنند، نمایشی که در برنامه‌ی نود اجرا شد، یک تئاتر بد بود که در آن آبروی یک تیم تبدیل شد به یکی از شوهای آبکی مدیری وار.


برای نوشتنِ رمان «سرخِ سفید» و برای طراحی یک بازیکن تاج که با رسیدن انقلاب وضعیت‌اش نامشخص شده تحقیقات زیادی کردم. در این تحقیقات بود که فهمیدم استقلال با چه ظرافتی از انحلال نجات یافته، این‌که مشتی از کونگ‌فوکارها شبانه به باشگاه حمله می‌کنند و آن‌جا را تصرف کرده و چیزهایی را به یغما می‌برند، این‌که منصور پورحیدری یک تنه مذاکره می‌کند برای بودن تیم با انقلابیونِ تازه که کلا با فوتبال مخالف بودند چه رسد تاج. بی صدا و انداختنِ عکس‌های نمایشی این تیم را با پیراهنِ آبی باشکوه‌اش نگه می‌دارد. تیمی که تمامِ اموال‌اش مصادره می‌شود و مصادره می‌ماند.


حالا وقتی به این روزها فکر می‌کنم درمی‌یابم موجی راه افتاده که هدف‌اش نه نابودی استقلال که میان‌مایه و متوسط‌کردن‌اش است. بلایی که سال‌های طولانی نیز سر پرسپولیس آمد و هواداران این تیم شاید یکی دو سال است که تا حدی متوسط ‌بودن یکی دو دهه‌ای این تیم را از یاد برده‌اند. استقلال که همیشه پایگاهِ مردمیِ طبقه‌ی متوسط و نخبگان را داشته به شکلی سنتی( البته این امر کاملا نسبی‌ست ولی متواتر و مشهور) در حالِ تبدیل‌شدن به تیمی متوسط است که ممکن است دربی‌ها را هم ببرد یا یک جام هم بگیرد اما ریشه‌هایش متزلزل شود و فرمایش‌پذیران درش حکمرانی کنند.


برخوردی که مجتبی جباری شد گویا او را به فکر خداحافظی انداخته... پسرِ بزرگِ  استقلال را که باید بماند و تیم را نجات دهد...علیرضا منصوریان باید خداحافظی کند و مهم‌تر از همه مدیرانِ نالایق و بی‌دانشِ تیم... استقلال حامیانِ عاشقی دارد. جوان‌هایی که بعد باخت‌های‌اش سکته می‌کنند و می‌میرند و این تنها چیزی‌ست که در مدرنیسمِ امروز جهان هنوز سنتی باقی‌ماندهواستادیوم‌ها تنها جاهایی‌اند که همه فارغ از مکنت و طبقه و سن کنار هم می‌گریند، شاد می‌شوند، سیگار می‌کشند و بعد در عصری تابتانی یا زمستانی با پرچمی آبی به خانه‌شان بازمی‌گردند. در حالی‌که به یاد می‌آورند، تاریخِ بازی را و تیم را و نام‌ها را...


خانم‌ها، آقایان


استقلال هویتی بزرگ است. تحریف جباری و رحمتی و امثالهم کودتایی‌ست برای شروعِ میان‌مایگی. بگذارید بگویند احساساتی شده‌ام اما مگر ضربه‌ی نرم جباری مقابل علیرضا حقیقی و فروریختنِ دروازه چیزی جز احساسات‌ساختن بود برای ما؟ فردیتِ این ستاره‌هاست که استقلال را بزرگ کرده. دیو باید بمیرد... این پیامِ روشن من است در مقامِ یک نویسنده که سال‌هاست رگ‌های قلبم با هر برد و باخت استقلال منبسط و منقبض می‌شوند. گاهی دوستانِ غیر فوتبالی‌ام می‌گویند این بخشِ وجودت را درک نمی‌کنیم چه ارزشی دارد یک بازی؟


چه ارزشی؟ این جهانی‌ست خصوصی. جهانی مملو از عیش و غم. درود بر مجتبی جباری، مهدی رحمتی و تمام پسرانی که این عیش یا غم را برای ما می‌سازند. حالا موقع حمله است و باید با سه مهاجم حمله کرد... با پاس تو درِ مجتبی و این لحظه‌ای‌ست که حسنِ بیت‌سعید کار را تمام می‌کند و قصه‌ی ما باز هم شروع می‌شود. بروید و برای استقلال بجنگید. نه با تیم‌های توی زمین که با دشمنانی که می‌خواهند این تیم را بی نفس کنند... استقلال جان خواهدگرفت. ایمان دارم و منتظرم که فاجعه‌ی مدیریتی ورزشی مدیران این تیم زودتر تمام شود و مربی تازه بیاید... این فقط یک باری نیست، خودِ زندگی‌ست. جان... منتظر می‌مانم تا طلوع دوباره‌ی خورشید آبی. هواپیمای آبی سقوط کرد اما همه زنده‌اند ما بازخواهیم گشت... مثلِ همیشه...


مهدی یزدانی‌خُرّم

دیدگاه‌ها