بعد از آخرین مبارزه ناموفق با پارکینسون
محمدعلی؛ از دزد دوچرخه تا ناک اوت
فوق ستاره تاریخ مشت زنی جهانی روز گذشته در آخرین مبارزه خود دیگر نتوانست ناک اوت کند تا یکی از غم انگیزترین اخبار ورزش جهان در شبکه ها منتشر شود.
به گزارش "ورزش سه"، کسیوس مارسلوس کلی جونیر یا همان محمد علی کلی کودکی که در لویی ویل بزرگ شد. کلی در دوازده سالگی بوکسش را مدیون دزدی شد که دو چرخه اش را به سرقت برد. کلی، گریه نکرد و پیش پدرش نرفت ،جو مارتین یک مربی بوکس که پلیس محلی بود به محمد علی توصیه کرد تحت نظر او راه مبارزه کردن را یاد بگیرد و این بود که دزدی در ازای دوچرخه یک کیسه بوکس طلایی به محمد علی پس داد که جهان سالها زیر مشت افکارش رکاب زد.
1966 آغاز مدال آوری ها
اولین ثمره بوکس فارغ التحصیلی کلی بود ،مشت های سریع او جور نمرات ضعیفش را میکشید و موفقیت های مدالی کلی ،حکم درسی اش را امضا کرد. انگار هر چه بیشتر مدال می گرفت بیشتر خدا را حس میکرد، هر میدان یک کلاس درس مذهبی برای پرورش اعتقاداتش بود ، روحیه خستگی ناپذیر او انگار پشت پرده ای به نام اعتقاد داشت ،در ۱۹۶۰مدال طلای المپیک تابسنانی رم را گرفت و وارد بوکس حرفه ای شد.
بیشتر حریفان او در راندهای پایانی به اراده و عزم راسخ کلی می باختند ،کلی در همین سال ها محمد علی شد و دین اسلام را پذیرفت. او در سال های ۶۶و۶۷سال پرکاری داشت و هفت بار از عنوان قهرمانی جهان دفاع کرد.
امتناع از جنگ مقابل ویتنام
کلی از جنگ با سربازان ویتنامی در سال ۶۶امتناع کرد و گفت به روی همنوعان ویتنامی خود آتش نمی گشاید، او انسانیت را در زیر مشت های بدی از کیسه بوکسش به ارث برده بود و زیر مشت های خودش له شده بود او در جامعه ای خود را محمد علی نامید که هنوز که هنوز است اورا با این تیم نمی خوانند و بعد از نرفتن به جنگپنج سال از بوکس محروم شد.
ژوئن، ماه سیاه محمدعلی
یکی از بزرگترین مسابقات کلی مقابل فریزر بود که چهارده راند طول کشید ،این مسابقه در سال ۱۹۷۵ اینقدر در رینگ خستگی ناپذیری محمد علی ادامه یافت که ادی فاچ مربی فریزر او را از ادامه مسابقه منع کرد. محمد علی سال در ۲۷ژوئن ۱۹۷۹ از بوکس خداحافظی کرد و در همین ماه از دنیای ما رفت و ژوئن ماه خداحافظی های مشت زن افسانه ای است هر چند در دو سال بعدش در چند مسابقه ظاهر شد. کلی با رکورد ۵۶پیروزی ,۳۷ناک اوت و پنج شکست از بوکس کناره گیری کرد.
دختر کلی هم به دنیای بوکس رفت
کلی در مبارزاتش از دور با حریف درگیر میشد و بیشتر از سایرین به سر ضربه میزد و همین باعث شده بود حریفانش را بیشتر ناک اوت کند. او در کنار ناک اوت کردن حریفانش معتقد بود نمی خواهد برای برد حریفانش را فریب دهد. دختر محمد علی در سال ۱۹۹۹ وارد بوکس حرفه ای شد ،این در حالی بود که محمد علی گفته بود زنان هرگز نمی توانند به خاطر فیزیولوژی بدنشان بوکس بازی کنند ،ضربات سهمگین بوکس باعث بروز مشکلاتی میشود که گاهی جبران نا پذیر است،شاید کلی نمی دانست که تمام زندگی یک دختر و قهرمان زندگی اش پدر است حالا چه رسد که این پدر محمد علی افسانه بوکس باشد.
آغاز پارکیسون و پایان کلی
محمد علی از سال ۱۹۸۲ مبارزه اخرش با بیماری پارکینسون را آغاز کرد و سی دو راند که هر راندش دوازده ماه بود با این بیماری جنگید در ۷۴ سالگی رینگ بوکس دنیا را سیاه پوش کرد. دیدن مسابقات محمد علی به هر کسی یاد می دهد نگرش در زندگی چقدر موثر است. او هیچ وقت از هیچ حریفی نترسید. در یکی از مصاحبه هایش گفت:« بی ایمانی منجر به ترس از مواجهه با چالش های بزرگ زندگی می شود ،من به خودم ایمان دارم.»
نقل قول های معروف کلی:
* از ضرباتی که از دور به سر میزد میشد یاد گرفت ریسک پذیری یکی از دلایل موفقیتش است ،دنبال آرزوهای بزرگ میرفت میگفت کسی که اشتیاق کافی برای ریسک کردن نداشته باشد هیچ کاری در زندگی لز او ساخته نیست.
* او هم مثل همه ورزشکاران از تمرین خسته میشد اما تسلیم نمیشد شعارش این بود:« این سختی را تحمل کن و باقی عمرت را مثل یک قهرمان زندگی کن.»
* محمد علی افسانه شد چون سختی را راهی برای ماندگاری می دانست و هیچ کس ماندگار نمیشود چ بر حریفان پیروز نمی شود مگر اینکه ابتدا بر خودش پیروز شده باشد.
* کلی از ابنتدا هدفش را می دانست و در انتخابات آزاد بود و برای همین هیچ گاه همانی نبود که دیگران می خواستند محمد علی یاد گرفته بود از شکست هایش هم نیرو بگیرد.
* محمد علی کلی : « فقط مردی که طعم شکست را چشیده باشد توانایی غلبه بر نفس خویش را دارد و با کمی نیروی اضافه تر مسابقه مساوی را به برد شیرین تبدیل میکند.»
* او می دانست حاشیه امانش را میبرد برای همین هدف های بزرگی مثل کوهستان های چند هزار متری برای خود متصور می شد.
* محمد علی گفته بود: « کوهستان سختی که باید صعود کنید شما را از پا در نمی آورد بلکه سنگریزه داخل کفشتان شما را از پا می اندازد.»
* او بدون خود شناسی و اعتماد به نفس به این نقطه نرسیده بود چون از همان اول به خودش اعتماد داشت چون میگفت: «من فوق العاده هستم من حتی قبل از اینکه بدانم هستم این را می گفتم.»
یادت گرامی !