با استیماچ تمام کرده بودیم، وزیر گفت مظلومی
پشتپرده سرمربی شدن مظلومی از زبان افشارزاده؛ مظلومی خودش را ده دقیقهای به اتاقم رساند!
به گزارش "ورزش سه" و به نقل از همشهری ورزشی، وقتى آخرین پنالتى ذوبآهن به تور دروازه رحمتى چسبید، بغض هواداران استقلال در گلوى خرمشهر ترکید؛ «مظلومى حیا کن، استقلال و رها کن» اولین ترکش از دست دادن قهرمانى بود. مظلومى خسته، بهتزده و پریشان به نیمکت استقلال چسبیده بود. نه ناى بلند شدن داشت، نه کسى دستش را مىگرفت. در میان شعارهاى بىامان استقلالىها، مظلومى بالاخره رفت، هم از روى نیمکت و هم از استقلال. خشم آبىها تمامى ندارد؛ فریادها از درون و بیرون رختکن استقلال شنیده مىشود. اینکه چه کسى درون رختکن فریاد مىزند مشخص نیست، اما بیرون رختکن این لیدرهاى عصبانى بودند که هیچچیز جز رفتن مظلومى نمىخواستند. پرویز در وطن خویش غریب شد.
پرتاب یخ به سمت افشارزاده
در خروجى استادیوم، افشارزاده تنها در میان هواداران گرفتار شد؛ هوادارانی که، آرام آرام به عصیان رسیدند. همه چیز با خواهش شروع شد و با خشم و توهین پایان گرفت. از «لطفا مظلومى را برکنار کنید» تا «...» راه زیادى نبود، شاید فقط چند لحظه و وقتى افشارزاده براى خروج از استادیوم سوار ماشین نگارنده شد، مشخص نشد هوادار استقلال چطور در آن گرماى سخت، یک تکه یخ را به شیشه ماشین کوبید. آنها دیگر به رفتن مظلومى دل خوش نکرده بودند، بلکه مىخواستند افرادی دیگر هم به همراه مظلومى بروند.
انتقاد افشارزاده از پنالتیزنها
افشارزاده غمگینترین اصفهانى خرمشهر بود. او بىپروا در میان هواداران از سرمربىاش انتقاد مىکرد. شاید این انتقادها فرار به جلو بود، شاید هم دلیل دیگرى داشت اما آنچه که روشن بود خشم مدیرعامل از سرمربى تیمش بود؛ از «چرا پنالتى رو داد به یه بچه و آرش پنالتى نزد» گرفته تا «رحمتى روحیه نداشت نباید بازیاش مىداد». اینکه چه بلایى سر رحمتى آمده بود مشخص نیست اما هرچه بود افشارزاده از آن باخبر بود.
بولدوزر مظلومی را تکان نمیداد
افتتاح استادیوم «نفت و گاز اروندان» براى پرویز خوشیمن نبود و آغاز به کار این استادیوم همزمان شد با پایان کار او در استقلال. این بار حتى افشارزاده هم از مظلومى حمایت نمىکرد. وقتى مدیرعامل مىگوید «اگر استقلال قهرمان مىشد، بولدوزر هم نمىتوانست مظلومى را تکان دهد»، یعنى رضایت به حداقلها. افشارزاده آنقدر پشت مظلومى بود که او را در غربت از کار بیکار نکند، او پرویز را در شهر خودش برکنار کرد تا غریبکشى نکرده باشد.
از قبل با منصوریان تمام کردیم
با اینکه افشارزاده بارها خبر توافق با منصوریان را تکذیب کرده بود، اینبار در میان هواداران خبر توافق زودتر از موعد با علیرضا منصوریان را اعلام مىکند: «...بله ... از قبل با منصوریان توافق کردیم.» افشارزاده که آمده بود جام را با غرور بالاى سر ببرد، فکرش را هم نمىکرد در نهایت مجبور باشد سرش را مقابل هواداران پایین بیندازد؛ آن هم با شرمندگى! او خبر انتقال قطعى وریا غفورى به استقلال را هم میدهد اما در خرمشهر گوش کسى به این حرفها بدهکار نیست، آنها فقط یک چیز مىخواهند؛ «تغییر».
با استیماچ توافق شده بود
افشارزاده اگر چنین روزى را پیشبینى میکرد، هرگز زیر بار امضاى حکم سرمربیگرى مظلومى نمىرفت، البته که خودش از همان ابتدا هم با این کار مخالف بود. اینکه چه شد او در میان تمام گزینهها به مظلومى رسید را فقط خودش مىداند اما افشارزاده دیگر قصد رازدارى نداشت: «علیرضا منصوریان نیامد و ما با اشتیماچ توافق کرده بودیم، نمىدانم چه شد که یکهو مظلومى سرمربى شد.»
مظلومی دهدقیقهای خودش را رساند
اینکه مدیرعامل نداند که چگونه سرمربى تیمش را انتخاب کرده، مصداق بارز جهان سومى بودن است؛ برهانى از این روشنتر براى اثبات این ادعا وجود ندارد. افشارزاده که با حکم محمود گودرزى به استقلال آمد، پرده از رازى بزرگ برمىدارد: «از چند جهت به من فشار وارد شد. من قصد انتخاب او را نداشتم تا اینکه در نهایت آقاى گودرزى تماس گرفت و گفت با مظلومی صحبت کنم. وقتى به مظلومى زنگ زدم، ده دقیقه بعد داخل اتاقم بود!» اگر سیاستهاى روحانى و احمدىنژاد تفاوتهاى زیادى دارد اما فصل مشترک دولتشان، دخالت مستقیم وزیر امروز و رئیس سازمان دیروز ورزش در امور فدراسیونها بهخصوص فوتبال است. آش همان آش و کاسه همان کاسه!
مقداد: قطعا منصوریان سرمربی است
مقداد نجفنژاد در میان هواداران و لیدرها مىرود تا بلکه از خشم آنها کم کند، این نماى خوشبینانه این داستان است. نجفنژاد سیاست را خوب بلد است؛ از «بله...بله... اخراجش مىکنیم» شروع مىکند تا «قطعا علیرضا منصوریان است» اما گرماى هوا و منگى باخت تاثیرش را گذاشته. ساعت یک بامداد هیچکس منطق سرش نمىشود و مدل سنتى پوپولیستى نجفنژاد هم جواب نمىدهد تا او به همراه افشارزاده و توفیقى، استادیوم را با فحش ترک کند. در میان شعارهایى که رفتن همهشان را طلب مىکرد.