حمیدرضا صدر - یادداشتی درباره گازا
گاسکویین 50 ساله: بدون نامهای از محبوبه بیوفا
حمیدرضا صدر به بهانه پنجاه سالگی پل گاسکوئین نگاهی به روزگار سیاه شده یکی از بهترین بازیکنان تاریخ فوتبال انگلیس انداخته...
جایی در فیلم مستند "پل گاسکوئین بودن" گفت "... فکر نمی کنم دوباره حال و روز درستی پیدا کنم، هیچ وقت". همه لحظات آن فیلم که سال 2013 ساخته شد تلخ بودند و ترسناک. گاسگوئین داغان و له شده برابر دوربین نشسته و تعریف می کرد چه بلایی سر خودش آورده. با آن هیکل چاق، پوست چروکیده و چشم های بی حالتش می گفت نمی تواند از شر الکل و مواد مخدر رها شود، می گفت ورشکستگی مالی خانواده ای برایش نگذاشته. مستاصلانه با زبان بی زبانی می گفت کمکم کنید و در عین حال می دانست کمکی از هیچ کس برنمی آمد. کسی باید پیدا می شد و زمان را به عقب برمی گرداند و زمان به عقب برنمی گشت، نه برنمی گشت.
او روزگاری بهترین بازیکن انگلیس بود. می خندید و سرخوشانه حرف می زد، کودکانه جست و خیز می کرد و نمونه ای بود برای توصیف شادابی کودکانه. بااستعداد بود و برای خیلی ها بهترین هافبک تهاجمی و بازیساز بریتانیا. در هفده سالگی در تیم اصلی نیوکاسل بازی کرده و در هجده سالگی بهترین بازیکن جوان سال شده بود. در بیست و یک سالگی پیراهن تیم ملی انگلیس را پوشیده و در 1989 اولین گلش را برای تیم ملی زده بود. نمی توانیم جام جهانی 1990 را بدون گازا دوره کنیم. درخشش بی حصرش تا نیمه نهایی را.
در آن سال ها چنان طراوات و شادابی داشت که می توانستیم ساعت ها تماشایش کنیم. جوری دریبل می زد که شخصیت ها کارتونی دریبل می زدند. جوری راهش را از میان حریفان لگد پران باز می کرد که گویی قانون جاذبه را نقض کرده. نمی توانستیم پیش بینی کنیم شوت می زند یا پاس می دهد و همین بازی اش را تماشایی تر می کرد. گاهی به نظر می رسید تلوتلو می خورد، ولی داشت حریفانش و ما را به بازی می گرفت. داشت نمایش می داد. نمایشی شیرین. پشت آن ظاهر شوخ و شنگ آدم زخم پذیری ایستاده بود. شاید زخم پذیری اش تا وقتی جوان بود قفل ها را به مدد توانایی و اراده اش بازمی کرد، ولی "بهترین بودن" و "نمونه بودن" آسان نبود. او تحمل کشیدن بار سنگین را نداشت. باری که همه آن را سنگین کردند و سنگین تر: تیم هایش، مربیانش، هم تیمی هایش، طرفدارانش، روزنامه چی ها، عکاس ها... و او خم شد و خم تر. له شد و له تر. او مفهوم "قهرمان زنده را عشق است" را نشان مان داد. نشان داد قهرمان که کفش هایش را آویزان می کند هیچ کس نیست. محصولی شده قدیمی، کالایی شده بی مصرف.
هنوز از تماشای صحنه هایش لذت می بریم: گلی که در ویمبلی به اسکاتلند زد و شادی پس از آن را، هت تریک برابر آبردین با پیراهن رنجرز را، گلش با ضربه آزاد به آرسنال در نیمه نهایی جان حذفی را، گشودن دروازه پسکارا پس از پت سر گذاشتن همه حریفان را، باز کردن دروازه رم با شماره ده را، اشک ریختنش پس از شکست از آلمان در نیمه نهایی جام جهانی 1990 را... ولی واقعیت از راه رسید و گازا را با خود برد. الکل و تنهایی و هزار درد دیگر. می خواست پیترپن باشد و بزرگ نشود، ولی پیترپن به قصه پریان تعلق داشت. می گفتند زندگی در نمای دور کمدی است و در نمای نزدیک تراژدی. درست مثل زندگی او.
برای توصیف آن چه بر گاسکوئین گذشت کلامی بهتر از جمله های ادواردو گالئانو نویسنده اروگوئه ای پیدا نمی کنم:
نفس نفس زنان گوشه زمین را گرفته وتاخته به جلو. در یک سو بهشت افتخارات انتظارش را کشیده و در سوی دیگر ویرانه های مغاک.
همسایه ها نگاهش کرده اند و رشک ورزیده اند، به بازیکن حرفه ای که جای کارهای ملال آور در اداره و جان کندن در کارخانه ها برای چیزی که با آن تفریح کرده پول گرفته. بلیطش برده. ولی بازیکن حرفه ای اگر سطل سطل عرق هم بریزد حق ندارد خسته شود، حق ندارد شکست بخورد. هر چه باشد راهش را کشیده به روزنامه ها و تلویزیون. نامش را در رادیو برده اند. زن ها کشته مرده اش شده اند و بچه آرزو کرده اند مثل او شوند. او فوتبال را از خیابان های کثیف محله های فقیر آغاز کرده. اول برای لذت بردن دویده و حالا وظیفه اش را در ورزشگاه ها پی گرفته. جایی که هیچ انتخابی ندارد جز بردن، برد و فقط برد.
سوداگران او را می خرند، می فروشند، و او هم اجازه داده هم خریده شود و هم فروخته، فقط با این قول که هم شهرتش بیشتر شود و هم پولش. او هرچه موفق تر شده و پولدارتر، بیشتر شبیه زندانی ها شده. باید به انضباط نظامی تن می داده. باید رنج تمرینات روزانه را تحمل می کرده، باید خروار خروار قرص های مسکن و کورتون ها می خورده تا دردهایش را فراموش کند. او با همین ها جسمش را گول زده و از آن کار کشیده. در آستانه بازی های بزرگ او را در اردوگاه های مرگ زندانی کرده اند، جایی که باید به کارهای اجباری تن می داده، غذاهای بی مزه می خورده، با آب خودش را مست می کرده و یکه و تنها راهی رختخواب می شده.
در سایر تجارت های انسانی، آدم ها با بالا رفتن سن شان تمام می شوند، ولی بازیکن فوتبال می تواند در سی سالگی تمام شده باشد...همه اینها به شرطی است که پیش از سی سالگی تمام نشده باشد، اگر از سر شوربختی ماهیچه اش پاره نشده باشد، اگر لگدی یکی از استخوان هایش را خرد نکرده باشد، اگر بتواند مصدومیت هایش را راست و ریس کند و دوباره برگردد به میدان.
ولی بازیکن در یکی از آن روزهای نکبتی در می یابد همه چیزش را روی یک کارت قمار کرده، قمار کرده و همه پولش را از کف داده، همین طور شهرتش را. شهرت، همان بانوی زیبای بیوفایی که بی خبر رفته و یک نامه "بدرود عزیزم" هم برجای نگذاشته.
حمیدرضا صدر
از همین نویسنده بخوانید:
آیا دو جام یونایتد، جام های میکی ماوس بودند؟!
سه سقوط کرده: ونگر، گواردیولا، مورینیو
جان تری: وداع مرد احساساتی تک باشگاهه
شبی در آمستردام برخلاف جریان آب
وقتی هیولا، سرخپوستها را بلعید
بازنگری تاریخیترین قهرمانی پرسپولیس؛ جام 1352
کسی نمیگفت آفتاب در مونیخ میدرخشد
ال کلاسیکو: شب خوک زده با فیگو
تونی آدامز و سالاد فصل هجده ملیتی گرانادا
یوونتوس - بارسلونا: هفت پرده از نبرد انتقامی
میلان؛ فیل بزرگ در تاریکی مطلق
منچستریونایتد؛ چرا این تیم خود را پیدا نمیکند؟
مرگ تدریجی فوتبال هلند: چرا و چگونه؟
سایه روشنهای جذابترین لیگ جهان
مارچلو لیپی: مردی برای همه فصول
قطر - ایران؛ بازخوانی نبرد تلخ دوحه 1376
بهشت بر تو ارزانی باد پسرجان...
سیتی - موناکو؛ کبریت خیس برابر آتش گداخته
بازخوانی اولین فصل مورینیو در چلسی
سیندرلا؛ نیمه شب چهارشنبه به وقت نوکمپ
نه، این همه آرزوهای ناپولی نبود...
انریکه و بارسا: اینجا زمان برای کسی متوقف نخواهد شد
خوردن استیک با دندانهای مصنوعی
معجونی که فوتبال انگلیس را تغییر داد
آلگری: از تورین تا لندن و بارسلونا
بارسا در پاریس: ده پرده از کشتار والنتاین
لیگ قهرمانان: ناقوسها برای که بهصدا در میآیند؟
ردبول؛ بوندسلیگا علیه نوشیدنی شیطان!
ظهور و سقوط لستر: وداع با رمانتیسم؛ سقوط نکنید، بمانید آقای رانیری
آرسن ونگر: گربه خانگی میان ببرهای گرسنه
یادداشت حمیدرضا صدر درباره تیم محبوب ایتالیایی؛ رم، کولوسئوم در غیاب سزار
لیورپول و کلوپ: ژانویه عذاب آور
از رونی تا رونالدو: مسیر موازی پسران فرگوسن
از قلیچ خانی و هاشمی نسب تا سرجیو راموس: دست دادن با آتش
رونالدو برزیلی یا رونالدو پرتغالی؟
جام جهانی 48 تیمی: معما، پرسش و دلار
از اوفارل تا کیروش: همان شهرزاد قصهگو
بازگشت یاپ استام به منچستر: داغ آن وداع تلخ
یوونتوس: همان بالا با یک علامت سوال
قربانگاه والنسیا، نفرین خفاشها
فوتبال سال 2016؛ ده پرده از زندگی و مرگ
آیا یونایتد و مورینیو سرانجام به جاده اصلی بازگشتهاند؟
آقای گل محجوب؛ از سیلی عبده تا مرگ در استکهلم
از چلسی تا آرسنال، از آنتونیو تا آرسن
لیونل مسی 2016: هم شیرین شیرین؛ هم تلخ تلخ
یادداشت ویژه حمیدرضا صدر برای برنده توپ طلا؛ رونالدو: رنج به علاوه سرمستی
میلان: مشت آهنین درون مخمل راه راه
ردبول، نوشابه منفور بوندسلیگاست!
هفته چهاردهم لیگ برتر: باران آنها را برد
ال کلاسیکو 232 : کسالت آمیخته به جادوی صد
هفته سیزده لیگ برتر: کونته آن بالا و مورینیو این پایین
تا 41 سالگی در برنابئو؛ کریستیانو میتواند؟
رئال به روایت زیدان: بی های و هوی، بی زرق و برق
هفته دوازده لیگ برتر: نه، تو دیگه خاص نیستی!
استیون جرارد: تاریخ تو را به کدام سو خواهد برد؟